یاد جنگل های دور

گرگان ۱۷ دی ماه ۵۲

یاد جنگل های سرمست از می شفاف نور
یاد جنگل های دور
یاد انسانیت جان داده در اعماق گور
باد جنگل های دور
یاد ماهی های زندانی در آن تنگ بلور
یاد جنگل های دور
یاد شادی یاد مستی یاد لبخند سرور
یاد جنگل های دور
یاد آن برگی که مرد از دست پاییز شرور
یاد جنگل های دور
یا اشک کودکی در زیر باران لخت و عور
یاد جنگل های دور
یاد عطر وحشی گل ها در آن صحرای نور
یاد جنگل های دور
یاد بودن یاد ماندن یاد مردان فکور
یاد جنگل های دور
یاد عیسی یاد موسی یاد غار کوه طور
یاد جنگل های دور
خفته در ویرانه شعرم شیر غران غرور
یاد جنگل های دور

من دل خسته پیر

داراب سال ۶۵

دلم می خواد تو را سیرت ببینم
اسیر چنگ تقدیرت ببینم
چو ماه نو به بام استاده باشی
من دل خسته پیرت ببینم

و با غم کارها دارم

گرگان اسفند ۵۲ دانشکده منابع طبیعی

من آخر می روم جایی که بین خانه هایش نیست دیواری
به آنجا می روم که انسان به انسان نیست آزاری
من از دیوار بیزارم
هزاران قصه ناگفته از دیوارها دارم
من اینجا سخت بیمارم
و با غم روز و شب در خلوت تنهایی خود
کارها دارم
غم انسان تنها
می خلد در بین افکارم
من از دیوار بیزارم
من از عمق سکوت خانه های کور می آیم
من از پیش فقیرانی که هستند از شماها دور می آیم
من آنجا مرگ را دیدم
من آنجا مرگ یک رگبرگ را دیدم
من آنجا فقر را با نیستی
پیوند می دادم
من آنجا باد را دیدم
که گونه مفلوک بیماری
نشان و لوحه جاوید می کوبید
من از دیوار بیزارم
هزاران قصه نا گفته از دیوارها دارم
و با غم روز و شب در خلوت تنهایی خود کارها دارم
غم انسان تنها می خلد در بین افکارم
من اینجا سخت بیمارم

یاد دیشب ؛ یاد زندان

داراب ۱۰/۴/۷۷

پای فکرم روی خود را سوی زندان می کند
یاد دیشب را که بودم شاد و خندان می کند
دست هایم بسته بود از ظلم جلادان شهر
دستی آید دست بند دست بندان می کند
دست من راه خدا بودست دشمن بسته است
بکشند دستی که این سان راهبندان می کند
آنچه پیدا بود از تزویر و نیرنگ و ریا
قاضی عادل چرا چون گنج پنهان می کند؟
ناله ام دیدم میان جمع انسان های خوب
روح سرگردان آنها را که سوهان می کند
در کنار سفره مظلومیش محکوم شهر
مردم مظلوم را ناخوانده مهمان می کند
گل بریز و گل بگوی و گل بخند و گل بپاش
از حنای خون من دشمن گل افشان می کند
کرده طوفانی به پا فریاد زندان خیز ما
کس نداند تا کجا تاثیر طوفان می کند
یاد این محبوس از حق مانده هر شب تا سحر
قمری افسرده با برگ چناران می کند
سبزه زار سینه مردم پر از داغ من است
آتش ماتم چه بر این سبزه زاران می کند
دست های بسته ام چون ساقه ای از جنس نور
هرکه دیده سنگدل گر بوده گریان می کند

نقل مجلس

داراب خرداد ماه ۸۲

نقل هر مجلس شود روزی سرود درد من
آب اقیانوس غم گردد سرشک سرد من
نقش سرخی را که دشمن کاشت بر رخساره ام
پشت تاریخ بشر رویاند درد زرد من