سادگی را تو به من دادی یاد

مادرم رفیقم استادم ، درس های فیلسوفانه ات را مو به مو حفظ نموده اجرا خواهم کرد . افسوس که نتوانستم حق شاگردی ات را به جا آورم . تو عمری سوختی تا انسان بودن ، ساده بودن را به من آموختی ولی من یک لحظه هم نتوانستن برای تو بسوزم . عذر تقصیر مرا بپذیر تا آخرین لحظه عمرم یاد آخرین لبخند فیلسوفانه ات جگرم را آتش می زند و به یاد آخرین کلاس درس تو یعنی ساعت 2:30 بعد از ظهر روز سوم اسفند ماه 66 که داشتم لباست را تعویض می نمودم تو در آن کلاس که آخرین کلاس حکیمانه ات بود بزرگترین درس را به من دادی که از مرگ نترسم و بر آن خنده زنم و به خاطر دیدن آخرین کلاست بود که جسد پاک و مطهر و تنهایت را چون دسته گلی روی دستانم به بیمارستان و سردخانه ببرم . مادر به خدا تو آنقدر گرم بودی که سردخانه را هم به آتش کشیدی . شاگرد و فرزند همیشه داغدار تو فتاح.


تقدیم به مادرم در سال ۶۵ داراب


سادگی را تو به من دادی یاد
خانه آخرتت باد آباد
مهربان بودن و بد دیدن و دم بر نزدن
همه از مکتب تو یاد گرفتم استاد
شادی و شور و نوا بود و تو با من بودی
یاد آن شادی و شوری که نرفتم از یاد
دستهایم بگرفتی که مرا راه بری
پایم از این ره پر خار پر از آبله باد
بی تو آزاد نبودم شده ام زندانی

کاش من هم چو تو روزی شوم از غم آزاد


از فتاح بحرانی

http://fbahrani.blogsky.com