کاش می شد که ببافم نخ تنهایی را

داراب 24 آبان 95


** کاش می شد که ببافم نخ تنهایی را **


جــــهد کن تا بـــبری فرصــــت دانایی را

تـــا در آیـــــــینه بـــبینی تو توانایـــی را

وطن از طوسی فردوس به ما ارث رسید

یاد فردوسی و آن شــوق وطن خواهی را

آگـــــهی داده خــــدا در طــلب نور رویم

شـب و ظلــــمت بکند ریشه آگـــاهی را

صبر کن صبر که اکنون سر صبریم همه

عقل هم ره دهد این صبر و شکیبایی را

خـــــانه ما وطن ماست عـــزیزش داریم

نــــفروشیم وطــــن از سـر ســـودایی را

خوردن و خفتن و رفتن شـــده آیــینه ما

کاش عادت شود این وسعت بیــــنایی را

تن تـــــنهای من و تــل بزرگــی از غـــــم

کاش می شد که ببافم نــخ تنــــــهایی را

به تمــــاشای خدا رفته به افلاک و ببین

دست صورتگر این دســــت تماشایی را


از فتاح بحرانی

http://fbahrani.blogsky.com

آمدی تا غزلی هدیه کنم بر چشمت

** آمدی تا غزلی هدیه کنم بر چشمت **


داراب 21 آبان 95


یک غزل مانده که تا گریه من پاک کنی

پشت صد پاره غزل اشک مرا خاک کنی

آمدی تا غزلی هدیه کنم بر چـــــشمت

زیر آن پاره غزل سینه خود چاک کنــی


از فتاح بحرانی

http://fbahrani.blogsky.com

خانه در ماتم مخروبه خراب است هنوز

**خانه در ماتم مخروبه خراب است هنوز**


داراب 17 آبان  95


خانه ام پشت سر حادثه خواب اسـت هنوز

کام من تــشنه یک جــــرعه آب است هنوز

خواب دیدم که به هــمراه خدا مــــی رفتم

چشم از درک حقیقت به سراب است هنوز

با رُبابت بــــزنی چـــــنگ به دلـــــتنگی من

چنگ بردار و بــزن وقت ثواب اســـت هنوز

هـــــــمه اوراق کـــــتابم پـــر دلتـــنگی من

ورق و بــــرگ من از غصه کباب است هنوز

نتوانم کــــــه زنـــــم لاف به ســــجاده خود

به ته ساغر مـــــن دُرد شـــراب است هنوز

تاب دارد ســـر گیسوی تو در پنــــجه خواب

تاب من گشته تب و تابه به تاب است هنوز

از خــــــرابی شــــــود آبـــاد خرابـــستان ها

خــــانه در مـــاتم مخروبه خراب است هنوز

چه شتابی است که مـردان مــــسافر دارند

ثانیه می رود و وقت شـــــــتاب است هنوز

ای کــــه در بادیـه با اســــب شفق می تازی

باخبر باش که این روز حساب اســـت هنوز

به عـــذابی کــــه گـــــرفتار نمودی فـــــتاح

تا ابد خــــانه تو غرق عـــــذاب اســت هنوز


(ویرایش شده)


از فتاح بحرانی

http://fbahrani.blogsky.com

فریاد من به دنیا تازد به تازیانه

** فریاد من به دنیا تازد به تازیانه **


داراب 8  آبان 95


خـــیلی دلم گرفته از ظـــــلم این زمانه

فــــریاد مـــــن به دنیا تازد چـــو تازیانه

ایــــن گریه ها اثر شد دنیا که باخبر شد

از موج آهم آتــش ســــر می کشد زبانه

تاریــــک شد بقایم در بـــین زنده هایم

از بودن و نـــبودم دنـــیا شود فــــسانه

رفتم رهــــا نــــمودم بود و نبود خود را

با رفته های محبوب اکنون مـــنم روانه

از آشـــــیانه رفـــتم تا بـــیکرانه رفتم

آری نـــشان بگیرید از مــــرگ جاودانه

گــفتیم گفته ها را رفـــتیم رفته ها را

از بی نــــشان بپرسید احــوال بیکرانه

ســـرها به دار بینم تـن ها به تار بینم

هرکــس به ســـر نهانه دردسر سرانه

از دانه بی نصــیبم در دام خود غریبم

از مرغ حق بپرسید شرحی ز آب و دانه

رفـــتم یکی شدم من با تک تک ملائک

هـر روز می نوازند هر لحظه درب خانه

عالم به خود بپیچد بر گرد کهکشان ها

هردم ز من ببیند ایـــــن ظلم ظالمانه


(ویرایش شده)


از فتاح بحرانی

http://fbahrani.blogsky.com

صدا از مرده بی جان برآری

**صدا از مرده بی جان برآری**


داراب 6 آبان 95


تو از اهل کــدوم شهر و دیاری

کــه با ما ساز پیونــــدی نداری

صدایت زنده سازد قلب من را

صــــــدا از مرده بی جان برآری


از فتاح بحرانی

http://fbahrani.blogsky.com