ای رفیقان من امروز نگاهم بکنید

سخنی چند با همنوایان هم احساس در دنیا و هم وطنان خود در ایران همیشه عزیز؛


ظرف دو هفته گذشته دادگاه محترم داراب و عزیران قاضی ام چنان سیلی محکمی بر گونه های زجر کشیده ام در دو پرونده کیفری که بر من نواختند سیلی از خون بر گونه هایم جاری ساختند. در این پرونده ها که جرم قطره قطره از آن می چکد و تا ابد این سیل روان ، انسانهای صد قرن بعد از این زمان از بوی سوخته گونه من مشاهده و استشمام می کنند، گوگل بلافاصله این شعر را که تراوشی از خون منجمد شعر را سیو کرده است. دوستانم از اقصی نقاط ایران و جهان سیل نظرات خود را به عنوان تبارک الله و احسن الخالقین به طرف احساس مرده من روان ساخته اند و جانی دیگر به من دادند و من دستشان را می بوسم و می بویم و همگی از خدا می خواهیم که این دوستان قاضی مان را که ما آنها را شریک خدا در قضاوت می دانیم شراکت خود را با خدا نگسلند و ما همگی برای آنها موفقیت از خدا آرزو می کنیم.


من پــناهنده پنــــهان شمایم از ظلم

توری از عاطفه سازید و پناهم بکنید



**ای رفیقان من امروز نگاهم بکنید**


داراب 23 شهریور 94


ای رفیقــــان مــــــن امروز نگــــــاهـم بکنید

چشم خود چشـــمه این باغ ســـــیاهم بکنید

هـــــرکه در راه شـــما بود به ســـــرگردانـی

ر اه من بوده شــــما روی به راهـــــم بکنــید

چاه می خنــدد و من در ته چـــــاهم هر روز

آخرین سـرکشی از داخل چاهـــــم بکـــنید

یا گـواهی بدهـید از ســـــر دلــــــداری من

یا کـه از درد و غم خویـــــش گواهـم بکنید

من اسیرم به سر ســاکت ایــن ثانیــــه ها

ثانیه بـــدرقه ســــاکـــت آهــــــم بکـنید

مــــن پناهنده پنهان شــــمایم از ظــــــلم

توری از عــــاطفه سازید و پـــناهم بکــنید

ماه پیداست بــــه آبادی مـــــن در شب ها

تار و بی نور شــــــــما طلعت ماهم بکــــنید

کـــــسی از روی ترحم تن دستــــم نگرفت

فقــــر را داده به دستانم و شاهــــم بکنید

خواهــــم از ظلم کــه بر گردن من بند نهید

بند بر گردن من خـــــواه نخواهم بکـــــــنید

از تجــــــــلی خــدا حق متجـــــلی و عیـــــــان

از تجـــــــــلی بگریزید و سیاهــــــم بکـــنید

جــاه و ثروت به شما اهــــــل جــهان ارزانــی

فـــــقر را زیــــنت این عزت و جاهم بکـــنید


از فتاح بحرانی


http://fbahrani.blogsky.com