پل

۱۷ آذر ۸۸ داراب 

 

کاش دستی روی تنــهایی من خط می کشید

خط تاری از تبار رســم و عــادت می کشــــــید

شـــــط خونینـــی فـراهم کرده چشمم با غمت

کاش دستی آید و پل روی این شط می کشید

قفسی در قفس

**قفسی در قفس**




"... ما پر از برگ خزانیم ، خزان خانه شدیم

بند و زنجیر بیارید که دیوانه شدیم..."

 

به یادبود 19 آذر ماه 77 که قفسی در قفسی جای گرفت.

 

5 آذر ماه 88 داراب

شب درون زندان ساکت و معصوم است

خواب می آید و روی تنهایی من می پوشد

هیچکس نیست در این تنهایی 

که به تنهایی من آب دهد

روی تنهایی من می پوشد

خواب و باد و مهتاب

بوی زندان دارد

عطر تنهایی من

چه شب نمناکی است

شب زندانی من

هیچکس نیست در این تاریکی

قفسم بردارد

ببرد تا ایوان

تا که مهتاب بتابد

به شبی زندانی 

چه شب نمناکی است

شب زندانی من

باش تا فردا صبح

دستی از غیب

به فواره شب

نور دمد...