**قفسی در قفس**
"... ما پر از برگ خزانیم ، خزان خانه شدیم
بند و زنجیر بیارید که دیوانه شدیم..."
به یادبود 19 آذر ماه 77 که قفسی در قفسی جای گرفت.
5 آذر ماه 88 داراب
شب درون زندان ساکت و معصوم است
خواب می آید و روی تنهایی من می پوشد
هیچکس نیست در این تنهایی
که به تنهایی من آب دهد
روی تنهایی من می پوشد
خواب و باد و مهتاب
بوی زندان دارد
عطر تنهایی من
چه شب نمناکی است
شب زندانی من
هیچکس نیست در این تاریکی
قفسم بردارد
ببرد تا ایوان
تا که مهتاب بتابد
به شبی زندانی
چه شب نمناکی است
شب زندانی من
باش تا فردا صبح
دستی از غیب
به فواره شب
نور دمد...
سلام . من هر روز به وبلاگت سر میزنم . واقعا دست طلا ، به منم یه سری بزن خوشحال میشم
سلام استاد بزرگوار، واقعا زیباست، غم دل را تازه کردید
سلام آقا فتاح چه چیز وجود شما را به فریاد در زندان شبانه وادار کرده ؟
این جوشش از ان چیست ؟
چرا از پس زندان تاریک می نگری ؟
آیا روشنی خورشید را از پس پنجره به یاد نمی آوری ؟
سلام
فتاح همشهری و همزادگاهی گرامی و برادر ارشدم،خدمت رسیدیم و بهره ها بردیم از خوان طبع و فکرتان...سبزباشید.
salam ostade aziz .vagt bekheir.khobin.che khabar.age zahmati nist email shakhsitono baram bedin.kheili lezzat bordam az karhaye ali va monhaser be fardeton.be omide rozhaye behtar movaffagtar.yaser ahangari doste dorane khabgah moallem(tehran).bye