یادگاری است که در حافظه پنجره هاست

من در شبکه اجتماعی فیس بوک ، گروهی به نام عشق بازی با خاطره ها دارم و از دوستانی که عضو این شبکه اجتماعی هستند تقاضا دارم این گروه را ملاحظه نمایند . عده زیادی از دوستان شاید تصور کنند خاطرات این عشق بازی خاطراتی سوری، مادی یا لهو و لعب است . این خاطرات خاطراتی صد در صد معنوی است در دورانی که مادرم به دلیل ابتلا به سرطان در بستر بود و من تنها پرستار و نگهدار او بودم به طوری که حتی از شغلم استعفا دادم . این خاطرات لحظه ای مرا رها نمی کند در اتاقی که اون می خوابید پنجره ها گواه من هستند که با آنها حرف می زنم . این توضیح را برای استحضار دوستانم لازم می دانستم .


**یادگاری است که در حافظه پنجره هاست**


داراب 30 دی 1392


عـــــشق بازی من و خـــــاطره هــــاست

خــــاطراتی کـــــه پر از نــــــادره هـــاست

وقت رفتــن گل ماتم ز زمـــان مــــی بارید

یادگاری است که در خاطره پنجره هاست

دیدی چه کردم

داراب 21 دی ماه 92 داراب


** دیدی چه کردم **


با صبر زردم

دیدی چه کردم

از ظلم بی حد

سرشار دردم

دیدی چه کردم

پایم به زنجیر

ره می نوردم

دیدی چه کردم

رفتم به جایی

تا برنگردم

دیدی چه کردم

من مرد تنها

تنهای مردم

دیدی چه کردم

شب در شقایق

پیدات کردم

دیدی چه کردم

صحرا به صحرا

دنبال گردم

دیدی چه کردم

با رنگ زردم

با آه سردم

در این نبردم

دیدی چه کردم

دیدی چه کردم

زیر باران عالمی هست که با باد سخن می گویم

7 دی ماه 92 داراب


**زیر باران عالمی هست که با باد سخن می گویم**


زیر خشکیده درختی

به من خسته فضایی بدهید

من ز نامردی نامردستان می آیم

که حتی به لب تشته ی

تنبدار درختی جرعه آبی ندهند

زیر نمناک ترین بوته این

خاکستان

تن آزرده من دفن کنید

و بگذارید آفتاب

مثل سی سال

که یک روز گذشت

تن من لمس کند

توفان را

چون که توفان بودم

روی من سقف نپوشید

که من

عاشق باد و باران و

پَر پُر پَر نور

زیر باران عالمی هست

که با باد

سخن می گویم

هم قفس

داراب 3 دی 92


** هم قفس **


هم قفس

چرا تو یادی

از قفس نمی کنی

یادی از هم نفس نمی کنی

قفس برای تو

تنگ شده

هم قفس پریده

رنگ شده

چرا تو یادی

از قفس نمی کنی

ای هم قفس