اول فروردین ماه ۸۵ داراب
با تبریک به کلیه ی دوستان و همراهانم به مناسبت فرا رسیدن نوروز باستانی برای تک تک دوستانم در هر کجا که باشند سالی پربار همراه با موفقیت آرزو می کنم . آرامش خیال شما زیور تنهایی من است :
برای تقدیم به بینندگان خوبم احتیاج به توضیح مختصری در مورد این شعر می بینم که ذیلا به استحضار عزیزان می رسانم :
قبل از سن مدرسه چون می بایست من به تجویز پدر و مادرم به مکتب بروم . مکتب ما در مسجد جامع داراب دایر می شد . درست یادم نیست ۵ یا ۶ ساله بودم و دستان بی گناهم برای اولین بار طعم تلخ درد را از دست مُلاّیم چشید . تعلیم دهنده ی من که شخصی روحانی بود به نام ( حاج آخوند ) . ایشان یک روز در زیر ترکه های تازه چیده ی انار ضربه های محکم در حالی که دو دستم در فلک بود به دست هایم نواخت و به طور اتفاقی ضربه ای به پشت ناخن شست دست راست من فرود آمد و روزها و هفته ها دردی بسیار شدید و آزار دهنده من و ذهن کوچک مرا به بازی گرفت و آخر سر هم ناخن ضرب دیده افتاد . من هنوز با اینکه دهها سال از این شکنجه می گذرد درد آن را حس می کنم و می دانم دوستان بسیار نزدیک من در شعرم این درد را حس خواهند کرد . و دیگر من تا ابد فکر مکتب را از ذهن خود دور داشتم :
کوزه ی
کوچک تنهایی من زیبا بود
شکل تنهایی او
همچو منِ تنها بود
مادرم سفره ی تنهایی من را
می بست
با حصیری در دست
می فرستاد
به مکتب خانه
کوزه ی کوچکی از آب
به دستم می داد
می شدم پروانه
می پریدم سوی مکتب خانه
آب اندیشه ی مادر همه
در کوزه ی من جاری بود
پدرم مرکز هشیاری بود
روزی از دست قضا
دست من در فلک ملاّ ماند
کوزه ام ناله ی نفرین می خواند
ناخن افتاد و
دلم سخت ز مکتب رنجید
دست ملاّ
ثمر کودکی ام را می چید