و با غم کارها دارم

گرگان اسفند ۵۲ دانشکده منابع طبیعی

من آخر می روم جایی که بین خانه هایش نیست دیواری
به آنجا می روم که انسان به انسان نیست آزاری
من از دیوار بیزارم
هزاران قصه ناگفته از دیوارها دارم
من اینجا سخت بیمارم
و با غم روز و شب در خلوت تنهایی خود
کارها دارم
غم انسان تنها
می خلد در بین افکارم
من از دیوار بیزارم
من از عمق سکوت خانه های کور می آیم
من از پیش فقیرانی که هستند از شماها دور می آیم
من آنجا مرگ را دیدم
من آنجا مرگ یک رگبرگ را دیدم
من آنجا فقر را با نیستی
پیوند می دادم
من آنجا باد را دیدم
که گونه مفلوک بیماری
نشان و لوحه جاوید می کوبید
من از دیوار بیزارم
هزاران قصه نا گفته از دیوارها دارم
و با غم روز و شب در خلوت تنهایی خود کارها دارم
غم انسان تنها می خلد در بین افکارم
من اینجا سخت بیمارم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد