حک شده بر سنگ قبر مادرم

اسفند ۶۶ داراب

نامش به تقدس مریم بود
مامش زهره و بابش علی اکبر از سادات حسینی
هفتاد و دو خزان بی بهار را در وارستگی و تنهایی گذراند
و در غروبی به غربت و تنهایی کویر در روز دوشنبه سوم اسفند ماه ۶۶ همراه با فرشتگان پرید و از تنهایی تن رهید جای پایش در اینجا ماند

از گذشت دو شب به بی خوابی
لحظه ای در اتاق خوابم برد
در همان لحظه در اتاق دگر
بادی آمد رفیق راهم برد
در پی اش گریه کردم و فریاد
کی رسم من به پای سرعت باد
به هوا رفت و مادرم را برد
رفت بالا به آسمان برخورد
در پی او فرشته ها خواندند
صد طبق صد طبق به اوج می راندند
بوی عطر و عبیر و شربت نور
به زمین می رسید از ره دور
من تنها کناره گردی پوچ
مات و حیران ز شهر کردم کوچ
جسد مادرم کبود و سیاه
خنده بر لب نگاه من می کرد
روحش از ازدحام حور و ملک
فکر تنهاییات تن می کرد
آمدم از اتاق او بیرون
مادرم روی هر دو دستم بود
عابران مست و سر خوش و شاداب
بی تفاوت نگاه می کردند
زیر لب از برای مرده من
کی نگاهی ز آه می کردند
دشمنان چون خبر شدند از حال
آمدند از پی ام به قبرستان
چون که دیدند زار و تنهایم
گریه کرده به شیوه مستان
من به شادی میان جمع حضور
گفتم ای جمع ابله و کور
این که تنهاست مادر من نیست
مادرم دوش جای دیگر رفت
دلش از سنگی شما سر رفت
مادرم دوش جای دیگر رفت

در اسارتگاه

اسفند ماه ۷۷ اسارتگاه عادل آباد

دست و پایم بستید
روی ارابه ای از نور سوارم کردید
تا که از تاریکی وارهانید مرا
دیشب از رجعت تاریکی خود برگشتم
پشت دروازه شهر
مردگان با تنی از
پوشش سبز قانون
آمدند باز به استقبالم
تا که از ظلمت زندان پرسند
لحظه ای از از تن بی جان حالم

بیایید بیایید

٢٦ مرداد ١٣٨٣ داراب

من اینجا غرق پیکارم بیایید

تنی مشتاق آزارم بیایید

تمام شب تخفتم دیشب از درد

تماشا داره گفتارم بیایید

خدا را دیده ام همراه مهتاب

نشسته روی آثارم بیایید

برای دیدن یک نیم مرده

که هرشب بر سر دارم بیایید

نمی خواهم که بار از من بگیرید

کنون از بار سرشارم بیایید

نمی گویم که هرشب یار من باش

فقط یک شب به دیدارم بیایید

ندیدی گر به چشمت چشمه ی خون

کنار چشم خونبارم بیایید

نترسید این که جلادان بتازند

خدا باشد نگهدارم بیایید

خرابه خانه ام از ظلم بی حد

به زیر سقف آوارم بیایید

گرفتاری شده کارم شب و روز

گرفتارم گرفتارم بیایید

درون فکر من باغیست پر گل

برای باغ پربارم بیایید

برای عزتی کز دست دادم

همیشه من عزادارم بیایید

اگر خوردم هزاران تازیانه

سزاواری بود کارم بیایید

ندارم چاره جز ناچار بودن

کنون از چاره ناچارم بیایید

اگر خواهید جایم را ببینید

به پشت خشک نیزارم بیایید

به این خشکیده از باغ خالی از عطر

درخت گریه می کارم بیایید