یاد دیشب ؛ یاد زندان

داراب ۱۰/۴/۷۷

پای فکرم روی خود را سوی زندان می کند
یاد دیشب را که بودم شاد و خندان می کند
دست هایم بسته بود از ظلم جلادان شهر
دستی آید دست بند دست بندان می کند
دست من راه خدا بودست دشمن بسته است
بکشند دستی که این سان راهبندان می کند
آنچه پیدا بود از تزویر و نیرنگ و ریا
قاضی عادل چرا چون گنج پنهان می کند؟
ناله ام دیدم میان جمع انسان های خوب
روح سرگردان آنها را که سوهان می کند
در کنار سفره مظلومیش محکوم شهر
مردم مظلوم را ناخوانده مهمان می کند
گل بریز و گل بگوی و گل بخند و گل بپاش
از حنای خون من دشمن گل افشان می کند
کرده طوفانی به پا فریاد زندان خیز ما
کس نداند تا کجا تاثیر طوفان می کند
یاد این محبوس از حق مانده هر شب تا سحر
قمری افسرده با برگ چناران می کند
سبزه زار سینه مردم پر از داغ من است
آتش ماتم چه بر این سبزه زاران می کند
دست های بسته ام چون ساقه ای از جنس نور
هرکه دیده سنگدل گر بوده گریان می کند
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد