در اسارتگاه

اسفند ماه ۷۷ اسارتگاه عادل آباد

دست و پایم بستید
روی ارابه ای از نور سوارم کردید
تا که از تاریکی وارهانید مرا
دیشب از رجعت تاریکی خود برگشتم
پشت دروازه شهر
مردگان با تنی از
پوشش سبز قانون
آمدند باز به استقبالم
تا که از ظلمت زندان پرسند
لحظه ای از از تن بی جان حالم

بیایید بیایید

٢٦ مرداد ١٣٨٣ داراب

من اینجا غرق پیکارم بیایید

تنی مشتاق آزارم بیایید

تمام شب تخفتم دیشب از درد

تماشا داره گفتارم بیایید

خدا را دیده ام همراه مهتاب

نشسته روی آثارم بیایید

برای دیدن یک نیم مرده

که هرشب بر سر دارم بیایید

نمی خواهم که بار از من بگیرید

کنون از بار سرشارم بیایید

نمی گویم که هرشب یار من باش

فقط یک شب به دیدارم بیایید

ندیدی گر به چشمت چشمه ی خون

کنار چشم خونبارم بیایید

نترسید این که جلادان بتازند

خدا باشد نگهدارم بیایید

خرابه خانه ام از ظلم بی حد

به زیر سقف آوارم بیایید

گرفتاری شده کارم شب و روز

گرفتارم گرفتارم بیایید

درون فکر من باغیست پر گل

برای باغ پربارم بیایید

برای عزتی کز دست دادم

همیشه من عزادارم بیایید

اگر خوردم هزاران تازیانه

سزاواری بود کارم بیایید

ندارم چاره جز ناچار بودن

کنون از چاره ناچارم بیایید

اگر خواهید جایم را ببینید

به پشت خشک نیزارم بیایید

به این خشکیده از باغ خالی از عطر

درخت گریه می کارم بیایید