داراب سال ۶۵
به تنهایی صدا کردم
صدایی از ته پس کوچه های تار تنهایی
جوابم داد
تو کیستی؟
گفتم
که من تنها ترین تنهای عالم
همسفر با مادری تنها تر از خود
از رهی دور آمدیم
از بیابانها صحاری ها گذشتیم
قلبهای هردو مان مملو ء از درد است
ناله ها مان سرد
چهره ها مان از غبار ره پر از گرد است
گونه ها مان نیلگون از سیلی یک مرد هرجایی
که کج دست است و کج اندیش و کج رفتار و بد کردار
زنان هرزه از آبشخور نا پاک فکرش
آب توبه روی شانه می ریزند
و مردان دغلکار جنوب شهر
هر یک دانه های تسبیح
سجاده بی مهر او هستند
و ما از ضربه های مهلک این مرد کج مردیم
و جای ضربه های سیلی نامردیش
با خود به زیر خاک غم بردیم
فتاح
شنبه 15 اسفند 1383 ساعت 08:10 ب.ظ
داراب سال ۶۵
به تنهایی صدا کردم
صدایی از ته پس کوچه های تار تنهایی
جوابم داد
تو کیستی؟
گفتم
که من تنها ترین تنهای عالم
همسفر با مادری تنها تر از خود
از رهی دور آمدیم
از بیابانها صحاری ها گذشتیم
قلبهای هردو مان مملو ء از درد است
ناله ها مان سرد
چهره ها مان از غبار ره پر از گرد است
گونه ها مان نیلگون از سیلی یک مرد هرجایی
که کج دست است و کج اندیش و کج رفتار و بد کردار
زنان هرزه از آبشخور نا پاک فکرش
آب توبه روی شانه می ریزند
و مردان دغلکار جنوب شهر
هر یک دانه های تسبیح
سجاده بی مهر او هستند
و ما از ضربه های مهلک این مرد کج مردیم
و جای ضربه های سیلی نامردیش
با خود به زیر خاک غم بردیم
فتاح
شنبه 15 اسفند 1383 ساعت 08:10 ب.ظ
شیراز زمستان ۷۷
باران چه خوش می بارد امشب روی احساس بلندم
دردی ندارم از فراغت تا بگویم دردمندم
با یاد رویت در دل کرده ام روشن چراغی
تنهایی و تاریکی افتادست امشب در کمندم
بیهوشم از احساس پاک فطرت خویش
تنها خدا داند که من دیوانه ام یا هوشمندم
در حسرت یک آخ سوزانم دلش را
زندان اگر امشب بسوزاند تمام بند بندم
من باز می خواندم پری شب با خدا در معبر باد
از من نمی خواهم رسد بر دشمن نادان گزندم
فتاح
شنبه 15 اسفند 1383 ساعت 08:08 ب.ظ
گرگان تیر ماه ۵۲
یک شب تو را چون مریم سپید
از باغ آسمان چیدم
در تنگ مرمر خیال
بنشاندمت به مهر
اکنون بعد از گذشت سالها
بوی تن تو را در باغ خاطره ام
احساس می کنم
فتاح
شنبه 15 اسفند 1383 ساعت 08:08 ب.ظ
گرگان مهر ماه ۵۲
نه به خانه پایبندم
نه به کوچه راه دارم
نه برای گریه اشکی
نه ز غصه پناه دارم
منه پای بر ضمیرم
که من آن کویر پیرم
که برای دلخوشی تو
نه گل و نه گیاه دارم
به جهان شما که غریبم
ندهد گل و سبزه فریبم
که مسافری عمیقم
و شتاب راه دارم
نه برای گریه اشکی
نه ز غصه پناه دارم
نه طمع به مال و منالی
نه امید عزت و جاه دارم
بنشسته به خط پایان
و دو دیده سیاه دارم
نه برای گریه اشکی
نه ز غصه پناه دارم
فتاح
شنبه 15 اسفند 1383 ساعت 08:07 ب.ظ