به تنهایی صدا کردم

داراب سال ۶۵

به تنهایی صدا کردم
صدایی از ته پس کوچه های تار تنهایی
جوابم داد
تو کیستی؟
گفتم
که من تنها ترین تنهای عالم
همسفر با مادری تنها تر از خود
از رهی دور آمدیم
از بیابانها صحاری ها گذشتیم
قلبهای هردو مان مملو ء از درد است
ناله ها مان سرد
چهره ها مان از غبار ره پر از گرد است
گونه ها مان نیلگون از سیلی یک مرد هرجایی
که کج دست است و کج اندیش و کج رفتار و بد کردار
زنان هرزه از آبشخور نا پاک فکرش
آب توبه روی شانه می ریزند
و مردان دغلکار جنوب شهر
هر یک دانه های تسبیح
سجاده بی مهر او هستند
و ما از ضربه های مهلک این مرد کج مردیم
و جای ضربه های سیلی نامردیش
با خود به زیر خاک غم بردیم
نظرات 1 + ارسال نظر
ایلیا شنبه 15 اسفند 1383 ساعت 08:18 ب.ظ http://ealia.blogsky.com

سلام . حس می کنم از این آشنایی احساس خوبی دارم . بعضی موقع ها هست که هر حرفی بزنم فقط مثل یه تیکهء اضافه می مونه برای گفته هایی که منو سرخوش می کنه . پس سکوت بشنو .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد