باران چه خوش می بارد امشب روی احساس بلندم دردی ندارم از فراغت تا بگویم دردمندم با یاد رویت در دل کرده ام روشن چراغی تنهایی و تاریکی افتادست امشب در کمندم بیهوشم از احساس پاک فطرت خویش تنها خدا داند که من دیوانه ام یا هوشمندم در حسرت یک آخ سوزانم دلش را زندان اگر امشب بسوزاند تمام بند بندم من باز می خواندم پری شب با خدا در معبر باد از من نمی خواهم رسد بر دشمن نادان گزندم