11 فروردین 93 داراب
"یاد نوروز که
امروز شرم هر روزه خود را
به حیا دانی ریخت"
یاد احوال دل سوخته ام
یاد چشمی که به در دوخته ام
یاد قلاب سر زلف تو در دست سحر
یاد بانوی پر از ذوق هنر
یاد خونی که در اطراف سرم جاری بود
سوزش خانه دل عادت هشیاری بود
یاد خاری که به پای دل رفت
دل آغشته به خون در گل رفت
یاد تنهایی مادرزادی
یاد درسی که به من می دادی
یاد آغوش تو در دست نسیم
یاد باران که به پای تو در افتاده ز بیم
یاد عریانی تو در نفس باد صبا
یاد آن شرم و حیا
یاد آن شرم و حیا
بسیار لذت بردم
ممنون
سلام احسنت و بسیار عالی ." یاد تنهایی مادر زادی / یاد درسی که به من میدادی" بسیار عالی روان صمیمی و بسیار خوش فرم احسنت دوباره . ممنون پدر عزیز ان شا الله که 120 سال عمر کنی و سا یه ات بر سرمان باشد . قربانت آرتی