بازگشت

آلمان غربی فرانکفورت سال ۱۹۸۵

مادر بیا ببین من بازگشته ام
از بهر دادن دانه به گنجشکان آغاز گشته ام
مادر بیا ببین یک ماه من سفر به بی نهایت پوچی نموده ام
اکنون دوباره بسوی تو من باز گشته ام
پیراهن پلید مرامادر بشوی
مادر بهر خدا
پیراهن پلید مرا اینبار پاکتر بشوی
که بوی سیاهی مهتاب می دهد
مادر من باز گشته ام
پیراهن مرا
در طشتک مسی بریز
آن طشت با وفا که دو صد سال
سادگی در لابلای خاطره اش جا نموده است
طشتی که لباس سادگی کودکانه ام
در آن تو شسته ای
با گرمی محبت چشمانت آن را تو خشک کن
مادر آهسته باز کن
در جیب پیراهن تنهایی مرا بر دار
و از تبرک بوسه آب ده
مادر اکنون تو هوش لباس مرا درک می کنی
مادر نگاه کن ببین
اینبار پیرهنم بوی شقایق وحشی نمی دهد
شاید که بوی گنبد تمدن و الکل
آن را ربوده است
مادر بیا ببین من باز گشته ام
از بهر دادن دانه به گنجشکان آغاز گشته ام
پیراهن مرا بشوی مادر
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد