من تنها به سر سفره عید که پر از تنهاییست دست تنهای خودم می بوسم و به این رشته سرسبز نجیب از نجابت گویم غم تنهایی و بی همسفری باد مبارک بر ما دو پرستوی مهاجر از راه به نظر گاه من سوخته دل آمده اند هر دو را بوسیدم هر دو را بوییدم بوی سرسبز محبت با دست از پر پرپر آنها چیدم من به تنهایی خود معتادم من به نتهایی خود دلشادم من به تنهایی خود آزادم در بهاران تنها همسفر با بادم از غم بود و نبود سر خوش و آزادم گر شما در عیدید من علی رغم شما ساقه تف زده در مردادم ای خداوند بهار چرخ دون پرور پیر به چه طالع زادم رهگذر بر سر تنهایی من پای مکوب در لجن زار زمان نیک بروب در نایافته در مردابم از عطش می سوزم در دو دریا آبم من به تنهایی خود معتادم من به تنهایی خود دلشادم من به تنهایی خود آزادم دربهاران تنها همسفر با بادم
kheyli ali bood
tabrik imgam