بی نیازید به قانون من

داراب ۲۲/۲/۶۷

تقدیم به هیئت محترمی که سی سال زحمت مرا نادیده گرفت و در آتش کینه و نفرت محفوضات ذهنیم را به آتش کشید.

هله ای جمع پر از حیله و نیرنگ و ریا
پنجه هاتان پر نامردی سرخ
گونه هاتان همه پر چین و شیار
جای اشکی که نباریده به شبهایی تار
شرمتان باد که می خشکانید
به گلستان وجود
گل سبز پاکی
روی نعش پاکی
پرورش داده گل ناپاکی
شرمتان باد شما جای علی تکیه بر طیف قضاوت زده اید
تیشه برداشته با بیرحمی
پیکر ساده و بیرنگ عبادت زده اید
به شما می گویم
دشمنان پاکی
همدمان نفس نا پاکی
یادتان هست چه کردید شما با من زار
یادتان هست شما ان روش و ان رفتار
یادتان هست که ان صبح زمستان سپید
دستتان میوه شیرینی چید
یادتان هست که کشتید مرا
یادتان هست به تشییع تنم امده اید
من به قانون شما محتاجم
و شما بی نیازید به قانون پر اگاهی من
یادتان هست که ان صبح زمستان سپید
زده صد خنجر زر بر من زار
یادتان هست شما بی روحید
یادتان هست شما بی رحمید
یادتان رفته که وجدان به کجا رفته و سرگردان است
یادتان هست شما چون سنگید
یادتان هست شما دل تنگید
یادتان هست که با برگ گلی در جنگید
یادتان هست شما دور همید
یادتان هست که من تنهایم
یادتان هست شما انسانید
یادتان هست که من حیوانم
یادتان رفته که مظلوم کجاست
پشت یک سنگ سیاه
منجمد گشته و همدوش خداست
ظلم و بیداد بس است
مرغ پر بسته خود باز کنید
دستتان را به وضو خانه عشق
شستشو داده و پرواز کنید
مرغ پر بسته خود باز کنید
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد