فاجعه

شیراز اسارتگاه عادل آباد زمستان سال ۷۷

کیست این مجرم که زندان را معطر کرده است
قلب زندانبان و زندانی مسخر کرده است
تا بدوزد جامه ای بر قامت جلادها
ظلم با ابریشم شعرش مصور کرده است
سیل اشک خاکیان از آسمان بگذشته است
آسمان روی زمین از اشک خود تر کرده است
قصه ناباوری پر کرده باورهایمان
این فجایع را خدا در عرش باور کرده است
تا ببوید عطر یوسف از بهار سوره اش
خط خوانای خدا را جمله از بر کرده است
چلچراغی از خدا تابانده بر محنت سرا
خانه زنجیر را هرشب منور کرده است
در کنار یاس و سنبل چرخ بازیگر چرا؟
لاشه آلاله را پژمان و پرپر کرده است
بس که با رنج و علم خو کرده این زندان نشین
ترک خورد و ترک خواب و ترک همسر کرده است
دختر غمناک شعرش در اسارت هر زمان
با صدایی گنگ و لرزان یاد مادر کرده است
آسمان چون جمع پاکان را به مسلخ می کشد
زین سبب همچون منی بی یار و یاور کرده است
بس که در مرگ عدالت خون جهد از خاک ما
کوسه های ظلم را در خون شناور کرده است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد