ارشیا

مرداد ۵۲ شیراز

حقیقت تلخ است ولی باید آنرا پذیرفت سر انجام آغاز زندگی هر موجودی مرگ است ولی مرگ زودرس آن هم برای کسانی که چراغ هستی خود را می سوزانند تا روشنی راه دیگران شوند واقعا ماتم زاست این قطعه را در سوگ برادرم " دکتر بزرگ بحرانی " استاد دانشگاه شیراز که عمر خود را وقف دانش و دانشجو نمود سروده ام و تقدیم به دو دخترش " ارشیا و کروشا " که مقیم آمریکا هستند می نمایم:

ارشیا غرق در دنیای بازی
ساده دل چون مرغ دریایی
فضای روح او اشباع از مهر پدر
غافل که امشب نیست بابا
در کنار میز تحریرش
که برخواند برایش
داستان گرگ و مرد و بره پیرش
و او غافل
که چشمان پشیمان خدا
دنبال او
هر لحظه ای
اشک پشیمانی به روی خاک می ریزد
خدا در آسمان بنشسته غمگین است
سرود آفتاب امروز
در سوگ خدا بس سرد و سنگین است
چراغ آسمان امشب چرا بی نور می بینم؟
درون چشم مردم
هاله ای از گور می بینم
صدایی آشنا
از کهکشانی دور می بینم
که می گوید:
بخواب ای آنکه با باران علمت
در کویر سینه دانش پژوهان؛ چشمه های خفته را بیدار می کردی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد