اشک سحرگاهی

شیراز مرداد ۴۵

چون اشک سحرگاهی از چشم ترم رفتی
با می شده ام همدم تا از نظرم رفتی
یک چند چو جان بودی هرشب تو در آغوشم
دیدی چو بلا بارد شب ها به برم رفتی
دوران خوشی هرشب بالین سرم بودی
امروز که سنگ غم بشکسته پرم رفتی
در عصر فضا یاران مشتاق زر و سیمند
دیدی چو ز زر نبود دیوار و درم رفتی
یک ذره هنر از من هرگز نخرند اینجا
بنشستی و چون دیدی اهل هنرم رفتی
شب ها ز غمت فتاح خون بار بود چشمم
اکنون چو ز هجرانت خون شد جگرم رفتی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد