دیشب من و خیال همراه با کبوتران سبکبال آرزو پر می زدیم تا به سوی کهکشان رویم در بین راه برخورد می کنیم به باغ خاطره انگیز قبرها در موج قبرهای سرد که در باغ جاودانی تاریخ خفته اند یک گل از میان گلستان قبرها نامد مرا به نام با ناله ای که در گلو خفه گشته است فاش می سازد ما را به جرم آدمیت بیش ازحد در قلعه های دوردست فنا تبعید کرده اند