آخرین پاییز مادرم

پاییز ۶۶ داراب

جوش کتری با سکوت خانه نجوا می کند
در برون خانه سرما سخت غوغا می کند
مادرم آرام خفته در حریر لحظه ها
آخرین پاییز عمرش را تماشا می کند
من به حال مادرم می گریم او بر حال من
روزگار ظلم را بنگر چه با ما می کند
آشنایان حقمان بردند و تنها مانده ایم
زیر و رو کاخ ستم فریاد تنها میکند
گرچه ناپاکان در رحمت به رویم بسته اند
گنج رحمت را خدا در سینه احیا میکند
سیل پاکم گرد ناپاکی به دریا می برم
سیل کی پروای تن شستن به دریا میکند
دشمن خونخوار زد در خانه قفلی بر دلم
دست غیبی آید و قفل دلم وا می کند
یا دگار مادرم در پیش چشمانم هنوز
رقصها پروانه سان در خاطرم جا می کند
حاصل یک عمر رنجم را به یغما برده اند
دزد غرتگر چرا ویرانه یغما می کند
معجز آهم ببین کز سردی آن هر سحر
آب دریاها چنان چون سنگ خارا می کند
در تماشا خانه تنهائیش مجنون شهر
مشت خاکی بر سر ژولیده اهدا می کند
بر نگو از ظلم (فتاح) چونکه روزی ناله ات
آسمان را واژگون زین ظلم عظمی می کند
نظرات 4 + ارسال نظر
بروبچ ایران سه‌شنبه 18 اسفند 1383 ساعت 08:13 ب.ظ http://barobachiran.blogsky.com

سلام
وبلاگ خوبی داری
به من سر بزن
بای

محسن سه‌شنبه 18 اسفند 1383 ساعت 08:13 ب.ظ http://univer.blogsky.com

سلام ...
شعر قشنگی مفهومی نوشتی ...
امیدوارم خوب باشی ...
با امید آینده ای بهتر ...
تا بعد ...

عشق تیره سه‌شنبه 18 اسفند 1383 ساعت 08:14 ب.ظ http://dark-love.blogsky.com

سلام
وبلاگ خوبی داری
به من سر بزن
بای

آرتیکاس بحرانی چهارشنبه 25 دی 1392 ساعت 09:43 ب.ظ http://www.yadegare91.blogfa.com/

سلام این غزل یکی از زیباترین و بهترین غزل های شماست پدر عزیز - خوب و فنی و با احساس و نوستالوژیک. مرحبا هر بار میخوانمش حس خوب و غمگینانه ای با قدرت به من دست میدهد . افرین ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد