گوهرنشان

داراب سال ۴۵

با گوهر شعر و غزل گوهر نشانت کرده ام
مردن ندارد بر توره چون جاودانت کرده ام
از بسکه و صفت گفته ام در پیش خلق عالمی
رخشنده و تابنده چون پیغمبرانت کرده ام
هر گلشنی دارد خزان جز گلشن جاوید تو
بس خون دلها خورده ام تا بی خزانت کرده ام
من جغد این ویرانه ام غم گشته آب و دانه ام
خود را به جمع بلبلان در بوستانت کرده ام
از بسکه شیها در غمت سیل از مژه جاری کنم
حیران و سرگردان در این سیل روانت کرده ام
تا اینکه چشم دیگری روی چو ماهت نگرد
در پشت دود آه خود امشب نهانت کرده ام
سر تا به پای ای دل ربا مهر و وفا بودی و من
با ناله و بی تابیم نا مهربانت کرده ام
از بسکه در هر مجلسی حرف از زبانت گفته ام
شیرین زبان و خوش سخن چون شاعرانت کرده ام
من با غمت خو کرده ام آنها مگیر از من جهان
در کاخ روح مرده ام من آشیانت کرده ام
فتاح چو خوانده ام یک بیت شعر و غزلهای تو را
چون اختر تابنده ای در کهکشانت کرده ام
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد