باز تنهایی صدایم می کند

داراب ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۳

باز تنهایی صدایم می کند

بند زندان یاد پایم می کند

عدل بی انصاف برد از من قرار

تا نمیرم کی رهایم می کند

سینه را دادم به دست ناله ام

ناله را دانم دوایم می کند

لاله صحرا چو بیند ناله ام

شب ز سوز دل دعایم می کند

باد تا هستم در این زندان به بند

گوش بر شکر خدایم می کند

چون بمیرم در قفس صیاد من

شاخه ای گل خون بهایم می کند

من کلامی تازه دادم بر زمان

این کلام آخر فدایم می کند

جای بی جایی نباشد جای من

جای این بیهوده جایم می کند

با عروس شعر می خوانم به بند

حجله زندان سرایم می کند

بی بها گشتم در این بیهوده شهر

بی بهایی بی بهایم می کند

انتهای سبز در مادون سرخ

رخنه بر بی انتهایم می کند

رنگ ریز عاقبت اندیش غیب

رنگ بی رنگی ردایم می کند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد