فریادی از مزاری

دی ماه ۷۳

ای تو فتاح روح شادت شاد باد
خانه عقبای تو آباد باد
باد دیشب بر مزارت شعر جانسوزی سرود
شعر مظلومی تو هر شب به دست باد باد
زرد بودی در جهان سبز از بیداد و کین
خاک سردت سبز چون شمشاد باد
حجله آگاهیم را با دعا آذین کنید
مغز سیالم عروس و مار ها داماد باد
داد آوردی بسوی داور بیداد گر
ای دو صد نفرین و واویلا بر این بیداد باد
با تو دلشادی و آزادی به زندان رفته است
سنگ قبرت بوسه گاه مردم آزاد باد
عاقبت صیاد دون کاشانه ات ویرانه کرد
بینمش روزی که ویران خانه صیاد باد
می کنم فریاد و کس نبود به فریادم رسد
آنکه می دانم به فریادم رسد فریاد باد
ساده اندیشی کنون از یاد عالم رفته است
سادگر اندیشی فکر و خیالم یاد باد
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد