شب برایش غصه از تاریکی شب می خرم

٢١ تیر ماه ١٣٨٣ داراب

نوگلی دارم که یادش می برد هوش از برم

شب برایش غصه از تاریکی شب می خرم

بال پروازی ندارم تا روم بر آسمان

اوج اعلا می شکافم با خیال بی پرم

در نمی بینم که بر روی نگاهم وا شود

کس در این دنیای وانفسا نمی کوبد درم

سنگ هم می بارد از نادان به روی ذهن من

عادت دیرینه باشد سنگ ها را بر سرم

یاد می آرم که دستی روی دوشم می کشید

باد شبگردی که پیوسته است یار و یاورم

باد دستی می گشد بر زخم های بکر من

یاد می آرم من از دست نجیب مادرم

باورم افتاده در ناباوری های شما

باور بیهوده کی گردد رفیق باورم

هرکه می اید نصیبی می برد از شعله ام

دور دنیا می زند پیوسته دود مجمرم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد