تقدیم به فیس بوک محترم :
29 مرداد 93 شیراز
یاد دیروز که بر بام جهان درسمُ باور کردند
یاد امروز که در حادثه پرپر کردند
به تنم گرد اسارتگه خود پاشیدند
من چه گویم که چه با نخل تناور کردند
آن اذان ملکوتی سحرگاهی من
داده بر باد و شناور کردند
ذهن من می خواند
ذهن من می داند
که سر صحبت بیگانه
پر از بیگانه ست
صحبت ساده بیگانه
چه رندانه
و نامردانه ست
گول رندانه بیگانه نخور
پاک از اون دست ببر
بال من خونی این بیگانه ست
جای بیگانه به سر ویرانه ست
اولش شوق بهارستان است
آخرش خوار به خوارستان است
شعر خونین بچکد از بالم
رفتم و کس نکند دنبالم
سلام پدر عزیز- شعر زیبایی بود ممنون و مانا باشید
سلام
زیبا بود و پر احساس
دستهای عاطفه ات پرگل باد