داراب 3 بهمن 88
لاله می بارد ز شعرم لاله بارانت کنم
جان ناچیزی که دارم من به قربانت کنم
می روم از هوش در شعرم برای دیدنت
آب و جارو می کنم تا شام مهمانت کنم
۱۷ آذر ۸۸ داراب
کاش دستی روی تنــهایی من خط می کشید
خط تاری از تبار رســم و عــادت می کشــــــید
شـــــط خونینـــی فـراهم کرده چشمم با غمت
کاش دستی آید و پل روی این شط می کشید
**قفسی در قفس**
... و این هم شعری نه چندان دلپسند که از تراوشات روزهای دلگیر پاییزی در داراب ، مهر ماه 88 می باشد :
ای جـــــوانان وطــن اینـــک مرا یاری کنید دیگ جوشـــان وجودم را نگـــــهداری کنید آب صــبرم قطره قطره رفتــــه از دیگ وجود صبر دیگر را به دیگ خشک من جـاری کنید ...