ای وای ...

۱۷ اسفند 88 داراب

 
وای از دســـت پریشانی حـــــالم ای وای

باد کـــرده نِگـــــــهم روی خیــــالم ای وای

روز و شب گم شده در ابر پریـــشانی من

مــــــاه آواره بـه دنـــــباله سالــــم ای وای

شرق و غـــرب بدنم غربت تنهــــــایی من

می تراود سخن از سمت شمالم ای وای

پخـتم از حُرم نفــــس های ریاکـــــار زمان

باز هـم میـــوه ناپــــــختۀ کالــــــم ای وای

بی کمالات به مهمانی عــــرفان رفتــــــم

غرق نادانی و بی فهم و کــــمالم ای وای

گر شــما را به خطا بوسه عــــــرفان دادم

مصلـحت بوده خطا ، کرده حــلالم ای وای

من اســـیر قفسم بخــــت نگون سار ببین

هم قفس می شکند شـهپر بالــم ای وای

مــــی بــــرد خــــاطر صد حادثه از یاد کـویر

باد اگـــر پخـــش کنـــد بـــذر نهـالم ای وای

در زنـــــدان بگشــودند بــه رویـــــم فـــــتاح

تا سیه روی شود حــسن و جمالم ای وای

یاد عطر لاله های سوخته

داراب 3 بهمن 88

لاله می بارد ز شعرم لاله بارانت کنم

جان ناچیزی که دارم من به قربانت کنم

می روم از هوش در شعرم برای دیدنت

آب و جارو می کنم تا شام مهمانت کنم

پل

۱۷ آذر ۸۸ داراب 

 

کاش دستی روی تنــهایی من خط می کشید

خط تاری از تبار رســم و عــادت می کشــــــید

شـــــط خونینـــی فـراهم کرده چشمم با غمت

کاش دستی آید و پل روی این شط می کشید

قفسی در قفس

**قفسی در قفس**




"... ما پر از برگ خزانیم ، خزان خانه شدیم

بند و زنجیر بیارید که دیوانه شدیم..."

 

به یادبود 19 آذر ماه 77 که قفسی در قفسی جای گرفت.

 

5 آذر ماه 88 داراب

شب درون زندان ساکت و معصوم است

خواب می آید و روی تنهایی من می پوشد

هیچکس نیست در این تنهایی 

که به تنهایی من آب دهد

روی تنهایی من می پوشد

خواب و باد و مهتاب

بوی زندان دارد

عطر تنهایی من

چه شب نمناکی است

شب زندانی من

هیچکس نیست در این تاریکی

قفسم بردارد

ببرد تا ایوان

تا که مهتاب بتابد

به شبی زندانی 

چه شب نمناکی است

شب زندانی من

باش تا فردا صبح

دستی از غیب

به فواره شب

نور دمد...

ای جوانان وطن

... و این هم شعری نه چندان دلپسند که از تراوشات روزهای دلگیر پاییزی در داراب ، مهر ماه 88 می باشد : 


ای جـــــوانان وطــن اینـــک مرا یاری کنید

دیگ جوشـــان وجودم را نگـــــهداری کنید

آب صــبرم قطره قطره رفتــــه از دیگ وجود

صبر دیگر را به دیگ خشک من جـاری کنید ...