اولین شعری که می سازد تو را طراح خویش
داراب 30 اردیبهشت ماه 91
در زیستگاه تو
جانانه
جا نبود
چندی
ز روی عاطفه
در من
تو زیستی
برگرد
و پشت سرت
را نگاه کن
دودی به پا شده ست
در آنجا
که نیستی
دنیا رها نموده
به کنجی
نشسته ای
ای از همه بریده
بگو
یار کیستی
تاریک بود
تار غریبانه ات
بگو
تاری که
می زدی
چه غریبانه
ریستی
با دست بسته
روزگارت
گذشت
و رفت
با دست بسته
فکر کن
که به دنیا
تو نیستی
چون نیستی
و هستی تو
نیست بوده است
آخر بگو
تو به دنیا
که کیستی
سروده شده در تاریخ 13 فروردین 91
از فتاح بحرانی
شاد باشید
و دلشادی
خود را
به تماشایی
صحرا
ببرید
من به
غمخانه خود
مشغولم
و شما
سفره
تازه
دلتنگی خود
باز کنید
به تماشا بروید
من به
غمخانه خود
مشغولم
با سلام به کلیه دوستانم و عرض تبریک و تهنیت به مناسبت نوروز باستانی . از اینکه در این روزهای سرشار از خوشی شما را به همراه خود به ناسرخوشی می کشم از شما دوستان خوب طلب بخشش و پوزش را دارم . 14 سال پیش در چنین روزهایی من از اسارتگاه و تاریکخانه به روشنایی بازگشتم . تحت تأثیر این روزها این چند جمله را تقدیم شما می کنم و می دانم شما را با خود به دنیای احساسی خود می کشم . چه کنم تحفه گردباد خاشاک است .
6 فروردین 1391 - داراب - فتاح بحرانی ( دوستدار شما )
تو سرگرم
تماشا
من قفس را
پاک می کردم
که عید آمد
بیا
با من
تماشای
قفس کن
پاک کن
همراه آن
من را
و زیر
سقف این
تاریکخانه
خواب کن
تن را
و زیر
سقف این
تاریکخانه
خواب کن
تن را
دست خالی
سخنی دارم
سرشار از هیچ
می خرامد
سخن از
هیچ
به گرد
همه چیز
با سلام به کلیه دوستان همیشه خوبم ، از اینکه بهتر از این نمی توانم سخنم را عریان کنم معذورم . کتابی در مورد این شعر دارم که اگر عمری باقی باشد به شما تقدیم خواهد شد . دوستانی که زیاد مایل هستند می توانم شرح مختصری به وسیله ایمیل یا موبایل در اختیارشان قرار دهم . وجود شما در اطراف من باعث افتخار من است .
نهم آبان 1390 داراب
زین باغ مصیبت زده مرغان همه رفتند
زاغ و زغن و بلبل خوش خوان همه رفتند
مور و مگس و پشّه و گنجشک و پرستو
بستند در خانه و گریان همه رفتند
ریحانه بگو داغ دل من تو به ریحان
گل ها به فنا رفته و ریحان همه رفتند
هر تازه درختی شده یک تازه عروسی
در زیر سر سایه قرآن همه رفتند
با سبزی خود سبز نمودند زمین را
آن سبز قطاران به بهاران همه رفتند
آتش به حسد ریخت به خرمنگه آنها
لب تشنه و پابسته و عریان همه رفتند
غربت زده بودند به غربتکده دهر
با غربت جانسوز ، غریبان همه رفتند
دزدان که از این سفره غنیمت زده بودند
دل خسته و نالان و هراسان همه رفتند
آنها به غلط کشته یک مرد پریشان
گیسو همه کندند و پریشان همه رفتند
کس نیست به دادم برسد در غم آنها
ای وای که این دادرسانان همه رفتند
مخروبه شده خانه این خانه خرابان
بگذاشته سر رو به بیابان همه رفتند
همان طوری که دوستان خوبم اطلاع دارند تخصص من در منابع طبیعی است و در آن مشغول خدمت بودم . بعد از انقلاب بترها و اره ها تیز و در سراسر ایران به جان درختان و مراتع و بوته زارها افتادند . متأسفانه مقامات ذیربط کاملاً به این فاجعه ملی بی اعتنا بودند و به همین دلیل مرا سد راه خود می دیدند و با توطئه ای دهها نفر زمین خوار را در محیط اداره به جان من انداخته و مرا مجبور به استعفا نمودند که شرح آن در بیوگرافی ام آمده است . در کنار شهر داراب جنگلی به نام "سُرخون بیشه " بوده است که همان طوری که از نامش پیداست شاید هزاران سال بر روی این جنگل کشمکش بوده و به خاطر همین آنرا جنگل سرخ نام نهاده اند . این جنگل عروسی آراسته بود که صدها داماد زمین خوار طالب آن بوده اند . شعری در این مورد سروده ام که ذیلاً مطالعه و ملاحظه می فرمایید .
یک روز مثل همیشه
رفتم به سرخون بیشه
فلانی همرهم بود
در کج دنج بیشه
آورده همره خود
صد داس و بیل و تیشه
ریشه به دست من بود
تا قطع کنم با تیشه
یه بطری دست او بود
خون درخت تو شیشه
از می خواست نویسم
اینجا جنگل نمیشه
من با صدای فریاد
دستی زدم به تیشه
با خون خود نوشتم
که واگذار نمیشه ، جنگل سرخون بیشه
----------------------------------
پیج من در فیس بوک :