با درد آمدی و دوا کرده ای مرا

 " با درد آمدی و دوا کرده ای مرا "


 کی بهر بودنم تو دعا کرده ای مرا

آواره ی زمین خدا کرده ای مرا

من ناروا به کوچه های غریب شهر

این بار دوا تو روا کرده ای مرا

آسوده نیستم من به پیش تو

آسوده روز وداع کرده ای مرا

من در عزای غربت خود گریه می کنم

آماده بهر روز عزا کرده ای مرا

دردم فزودی و رفتی ز پیش من

با درد آمدی و دوا کرده ای مرا

با حادثه حدیث نگویید پیش من

خود را به حادثه جا کرده ای مرا

گفتی به داد تو می رسم در شبان تار

ناگفته واضح است چها کرده ای مرا

من راهی خرابه خروار آتشم

در آتشم نهاده رها کرده ای مرا

من پربها به زمان خانه داشتم

قدرم گرفته بی بها کرده ای مرا

کردی سهیلا تو به مرگ من هوار

آرامشی به روز جزا کرده ای مرا

1403/03/26 شیراز

www.Fbahrani.blogsky.com

تقدیم به سهیلا پرستار خوب و مهربانی که با عاطفه روان خود می کوشد پایم را روانه کند و دستم را شانه کند

با تشکر از ایشان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد