آی شبنم ها

گرگان فروردین ۵۲


آی شبنم ها که صحرا در غم مرگ شما
بر تن نموده جامه غم را
آی شبنم ها
که دیشب تا سپیده
روی دوش سبزه ها
آوای جان بخش
حیات جاودانی را
به لب تکرار می کردید
آی شبنم ها که دیشب دختران مست و خواب آلوده
این آسمان لاجوردین
بوسه های آخرین دیدار را روی شما می ریخت
شما غافل ز فردا
شما غافل ز دریای خروشانی
که در هر ذره ای از نور خورشید است پنهان
شما غافل که فردا
در میان پنجه های زیر دست آزار این خورشید
با سکوتی جاودان پیوند مطلق می زنید
ولی من نیک دانستم
صدای شیون
نو رسته های داغدار دامن صحرا
که با آوای جانسوزی
غمین تکرار می کردند
ما انتقام خون
شبنم های بیکس را
به هر صورت که باشد
از تو ای خورشید می گیریم

اشک سحرگاهی

شیراز مرداد ۴۵

چون اشک سحرگاهی از چشم ترم رفتی
با می شده ام همدم تا از نظرم رفتی
یک چند چو جان بودی هرشب تو در آغوشم
دیدی چو بلا بارد شب ها به برم رفتی
دوران خوشی هرشب بالین سرم بودی
امروز که سنگ غم بشکسته پرم رفتی
در عصر فضا یاران مشتاق زر و سیمند
دیدی چو ز زر نبود دیوار و درم رفتی
یک ذره هنر از من هرگز نخرند اینجا
بنشستی و چون دیدی اهل هنرم رفتی
شب ها ز غمت فتاح خون بار بود چشمم
اکنون چو ز هجرانت خون شد جگرم رفتی

کاج ها

گرگان بهمن ماه ۵۱

من اینک نیک می دانم
صدای پر طنین کاج های شاد جنگل را
همه در بین خود نجوا کنان
نام تو را تکرار می کردند
آری
درختان نیز هوشیارند و می دانند
نام بکر و شیرینت
فقط نام تو را تکرار می کردند

قبرستان اندیشه ها

گرگان اسفند ماه ۵۲


دیشب من و خیال
همراه با کبوتران سبکبال آرزو
پر می زدیم
تا به سوی کهکشان رویم
در بین راه
برخورد می کنیم
به باغ خاطره انگیز قبرها
در موج قبرهای سرد
که در باغ جاودانی تاریخ خفته اند
یک گل از میان گلستان قبرها
نامد مرا به نام
با ناله ای که در گلو خفه گشته است

فاش می سازد
ما را به جرم آدمیت بیش ازحد
در قلعه های دوردست فنا
تبعید کرده اند

می تکانی تو ز غمها تن را

بهار ۶۱ شیراز

به مطب خانه خود
که به اندازه یک دنیاییست
تو به اندازه صد سال عبادت
عظمت آوردی
تو به پاکی چو حریر
مهربان همچو نسیم
با طراوت چون باغ
با سخاوت چون ابر
گرمی و روشنیت چون خورشید
خواب آور چو بهار
که به چشم تر من خواب آری
در مسیحا دمیت عیسی ای
سر به زیری چو درخت
چون درختی پربار
در بیابانی دور
وسعت سایه تو تا ابدیت پیداست
زیر آن سایه سبز
روح سرگشته من
یاد بگرفت
که آرام بگیرد شب و روز
تو به تاریکی غمخانه من نور حلاوت دادی
من به ویرانی ویرانه خود
معترفم
تو بنا کرده ای از نو من را
می تکانی تو ز غمها تن را
تو بزرگی شهناز
تو بزرگی شهناز