خواب رفتم به زیر چتر چنار

سال ۷۷ داراب


خواب دیدم شبانه ای بسیار
خواب آشفته بودن بازار
خواب دیدم که جمع دانایان
سربه زانو نهاده و بیمار
خواب دیدم که دست درویشی
نقش هیچی کشیده بر دیوار
خواب دیدم که لاشه نامم
می کشیدند زیر گرد و غبار
خواب دیدم که دوستان قدیم
دشمنانی شدند در رفتار
خواب دیدم که دست آتش و باد
یکه تازند بر همه گلزار
خواب دیدم که ابر می گرید
روی نعش شبان تیره و تار
خواب دیدم که نعش مظلومی
خشگ گردیده روی پیکر دار
خواب دیدم که قاضی و مفتی
هر دو خنجر به دست و کج رفتار
خواب دیدم که مادرم می گفت:
پسرم بار خود زمین نگذار
خواب دیدم که روح نازک من
می زند پر به سوی خلوت یار
در کویری که بود خلوت من
خواب رفتم به زیر چتر چنار

یادش بخیر الفت شب های باردار

سال ۷۴ داراب

یادش بخیر شبهایی که گرفتاری و دل مشغولی کمتر بود با بچه ها دور هم جمع می شدیم و از هر دری سخنی و از هر سخن شعری آفریده می شد بچه های شاعر و شعردوست داراب انجمنی تشکیل داده بودند به نام انجمن بهار که هر از ۱۵ روز یک شب تشکیل می گردید و بچه ها سروده های خود را قرائت می کردند و قطعه و یا شعری که در مورد اشعار یکدیگر سروده بودند می خواندند. در بین آنها من یکی را منجمد نموده که به نظرتان می رسانم:

یکی از دوستان به نام آقای داوودی دو رباعی در مورد اشعار من سروده و به من داد که در آن نسبت به شعر من کمی غلو فرموده بودند و من در جواب او نیز قطعه ای سروده به ایشان تقدیم داشتم. قطعه اول:

فتاح که به شعر خویش استاد من است

رونق ده و روشنگر این انجمن است

در جام شراب شعر می پاشد او

چون سعدی شیراز شکر در سخن است

قطعه دوم:

احسنت خدا به شعر تو بحرانی

ای حسن تو حسن یوسف کنعانی

در انجمن بهار پاینده تویی

این حسن خدا کرده به تو ارزانی

من در جواب این دوست عزیز قطعه ای سروده و به ایشان تقدیم داشتم که ملاحظه می فرمایید:

تو داوودی رفیق هم صدایم

سرودی چند بیتی از برایم

نیم من لایق وصف تو ای دوست

نمی گنجم من نادان در این پوست

بارانی از سنگ می بارد

داراب سال ۷۹

ز رنگ نقره ای گریه جاده غمگین است

تمام سطح خانه پر از ماجرای تلخ من است

خانه هوای دعوت به خیابان را دارد

و آهنگ تلخ و دلنواز پای عابر

قانون ظلم را به سخره گرفته است

خانه تاریک است

بارانی از سنگ می بارد

و خانه ام را زیر رگبار گرفته

و تنهایی مرا زیر آوار خانه ام دفن می کند

مرا به خانه چه حاجت؟

که خیابان خانه من است

و من در خیابان

مردم را بیشتر خواهم دید

و آنها مرا بهتر خواهند شناخت

و من هنوز صدای گریه

مخروبه های خانه می شنوم

و مادرم که بر احوال حوض خانه می گرید

بارانی از سنگ می بارد

و ثروتی کلان

تنهایی مرا دفن می کند

پرچم نام تو

داراب تیر ماه ۸۲

در کویر سینه ام بذری که دادی کاشتم

خون لخته گشته از روی دلم برداشتم

روح بی سامان خود را من جدا کردم ز درد

پرچم نام تو را بر روی آن افراشتم

علی

داراب تیر ماه ۸۲

یکی از بیننده های خوبم که خانمی است از کلن( آلمان ) ضمن تائید سایت پیشنهاد فرمودند که در سایت کمبودی حس می شود و آن کمبود همانا جای سبز حضرت علی در سایت می باشد و به من پیشنهاد نمود که شعری درباره این مرد جاودانی تاریخ سروده به سایت بدهم. پیشنهاد بسیار جالب و منطقی بود من نیز برای رضایت این دوست خوبم و رضایت همه دوستان «علی» که در سراسر دنیا بیننده این سایت هستند شعری در وصف این ابرمرد تاریخ سروده تقدیم این دوستم و همه علی دوستان می کنم و در ضمن از این دوست خوبم تشکر می کنم که موضوع خوبی را به من یادآوری کرد و نیز از همه هموطنانم که بیننده من هستند استدعا می کنم ضعفهایم را به من گوشزد فرمایند با تشکر فراوان فتاح بحرانی:

فضای خانه عدل تو می برد هوشم

بیا علی که ز عدل تو من فراموشم

به جرم پاکی بکری  که از تو بردم ارث

ردای دربه دری حاکم است بر دوشم**

هزار سال گذشت و نیامدی ای گل

خدا نکرده مگر کرده ای فراموشم

نمانده آب تحمل به دیگ هستی من

به آتشی که به جانم فتاده می جوشم

به پای بی گنهم بندها به پا دیدم

بیا و دست بکش روی زخم پاپوشم

به هوش بودم و هشیار تا سحرگه من

کنار چشمه یاد تو سخت مدهوشم

برای گفتن درد هزار همچو منی

هزار نکته به جولان نهاده خاموشم

به چاه خشک یتیمان سری زدم دیشب

صدای  ناله زارت شده هم آغوشم


** منظور از ردای  در به دری لباس بی گناهی زندان است**