به تنهایی صدا کردم صدایی از ته پس کوچه های تار تنهایی جوابم داد تو کیستی؟ گفتم که من تنها ترین تنهای عالم همسفر با مادری تنها تر از خود از رهی دور آمدیم از بیابانها صحاری ها گذشتیم قلبهای هردو مان مملو ء از درد است ناله ها مان سرد چهره ها مان از غبار ره پر از گرد است گونه ها مان نیلگون از سیلی یک مرد هرجایی که کج دست است و کج اندیش و کج رفتار و بد کردار زنان هرزه از آبشخور نا پاک فکرش آب توبه روی شانه می ریزند و مردان دغلکار جنوب شهر هر یک دانه های تسبیح سجاده بی مهر او هستند و ما از ضربه های مهلک این مرد کج مردیم و جای ضربه های سیلی نامردیش با خود به زیر خاک غم بردیم
به تنهایی صدا کردم صدایی از ته پس کوچه های تار تنهایی جوابم داد تو کیستی؟ گفتم که من تنها ترین تنهای عالم همسفر با مادری تنها تر از خود از رهی دور آمدیم از بیابانها صحاری ها گذشتیم قلبهای هردو مان مملو ء از درد است ناله ها مان سرد چهره ها مان از غبار ره پر از گرد است گونه ها مان نیلگون از سیلی یک مرد هرجایی که کج دست است و کج اندیش و کج رفتار و بد کردار زنان هرزه از آبشخور نا پاک فکرش آب توبه روی شانه می ریزند و مردان دغلکار جنوب شهر هر یک دانه های تسبیح سجاده بی مهر او هستند و ما از ضربه های مهلک این مرد کج مردیم و جای ضربه های سیلی نامردیش با خود به زیر خاک غم بردیم
باران چه خوش می بارد امشب روی احساس بلندم دردی ندارم از فراغت تا بگویم دردمندم با یاد رویت در دل کرده ام روشن چراغی تنهایی و تاریکی افتادست امشب در کمندم بیهوشم از احساس پاک فطرت خویش تنها خدا داند که من دیوانه ام یا هوشمندم در حسرت یک آخ سوزانم دلش را زندان اگر امشب بسوزاند تمام بند بندم من باز می خواندم پری شب با خدا در معبر باد از من نمی خواهم رسد بر دشمن نادان گزندم