-
در خزانم
سهشنبه 18 اسفند 1383 13:56
جمعه ۲۲ مهر ماه ۴۵ در بهار زندگی چون بلبلی اندر خزانم سر به زیر پر کشم تا قطره اشکی فشانم در تمام عمر من هرگز به خود شادی ندیدم وقت جان کندن بود آنگه که بینی شادمانم اشک از چشمان بی احساس جلادم بر آید بعد مرگم گر بخواند گوشه ای از داستانم من اگر نالم ز بخت تیره خود ناله دارم کار گردون و زمانه نیست گر من بی نشانم...
-
عکس تو
سهشنبه 18 اسفند 1383 13:53
عده ای از بینندگان خوبم چه از ایران و چه از خارج از ایران گله مند هستند که چرا من دیر دیر شعر به سایت می دهم حق با این عزیزان است همان طوری که قول داده بودم خوشحالم که زنده ام و توانستم به قولم عمل کنم و این قطعه را تقدیم به دوستان بسیار عزیز خود کنم: شهریور ماه ۸۲ داراب عکس تو روی کمد غرق غبار است هنوز خار بر چشم من...
-
زیر تنهایی من
سهشنبه 18 اسفند 1383 13:47
سحرگاه روز ۲۵/۶/۸۲ داراب زیر تنهایی من خطی بکش بر باد ده زلف پریشان سخن را پشت زندان کلامم آفرینش مات مانده پای لحظه زخم خورده بی نهایت تا ابد هی هات مانده
-
بر باد ده تو تربت
سهشنبه 18 اسفند 1383 13:45
به یاد شب های همیشه چون روز برلین نوامبر ۱۹۸۵ برلین . آلمان شرقی مادر بده پیامی بر باد ده تو تربت اینجا صدای زارم بگرفته رنگ غربت می میرم از فراغت با دست خالی از تو کس نیست تا بگرید اینجا برای مردت
-
شانه
سهشنبه 18 اسفند 1383 13:40
مرداد ۴۵ شیراز شانه گشتم روی چین زلف زیبایت نشستم شمع سوزانی شدم درتیره شبهایت نشستم تا مرا هر لحظه از مژگان به دامان برنشانی اشک غم گشتم درون چشم شهلایت نشستم تا که از لب های میگون تو دل کامی بگیرد جام می گشتم به روی لعل لبهایت نشستم زیر آن کاج کهن در گوشه باغ قدیمی رفتم و با اشک خونین بر سر جایت نشستم
-
باران چه خوش می بارد
سهشنبه 18 اسفند 1383 13:36
**باران چه خوش می بارد** زمستان سال ۷۷ اسارتگاه عادل آباد شیراز و به یادبود آن شب بارانی در دی ماه که مادر مهربان ابر اسب سپید شعرم را با لالایی خود به روی دستانم به خواب برد: باران چه خوش می بارد امشب روی احساس بلندم دردی نـــــدارم از فراغــــــــــت تا بگـــــــــویم دردمندم با یاد رویت در دل امـــــشب کرده ام...
-
سهراب و گلنار
سهشنبه 18 اسفند 1383 13:32
شیراز تیر ماه ۱۳۴۵ گلنار می گوید: شبی گلنار در بستر فرو خفت به مژگان اشک بارید و چنین گفت غمی عشقی بسوزد استخوانم کجا پنهان کنم سوز نهانم؟ سراسر سینه ام گلگون ز خون است کجا داند کسی حالم که چون است همه روزم سیه چون شام بادا سراسر سینه ام خون فام بادا خدایا امشبم را روز گردان مرا چون بخت او پیروز گردان خدایا با تو است...
-
لکه خون
سهشنبه 18 اسفند 1383 13:27
مهر ماه ۸۲ بیمارستان M.R.I شیراز قطعه شعر زیر را که ناتمام می باشد بعد از عمل در بیمارستان سرودم و امیدوارم درد بتواند به من اجازه دهد که بتوانم آنرا تکمیل کنم : چهار روز است که در درد خودم غوطه ورم خون غم در فوران است در اطراف سرم لکه خونی که فرو رفته به پیراهن بیماری من می کند ناله و فریاد چه شد همسفرم در اینجا من...
-
مادرم منتظر است
دوشنبه 17 اسفند 1383 20:21
داراب ۲۵ آبان ۸۲ مادرم منتظر است پشت یک گلدانی که پر از غربت تنهایی بیمار من است سطلی از حادثه پر کرد زمان ریخت بر ساقه نمدار پر از خلوت من شکمم دوخته شد با نخ ابریشم شعر یادبودیست که از درد در آن کاشته اند اسب باد آماده است آمبولانسی است که تنهایی من را به فضا خواهد برد مادرم می بیند امشب از پنجره باغ مرا خواهد برد...
-
بر باد سوار
دوشنبه 17 اسفند 1383 20:19
۱۵ آذر ماه ۸۲ داراب باد آهسته صدا کرد مرا گفت برخیز و بیا دوش من میل سواری دارد میل دادن به تو یاری دارد اسب تنهایی تو زین شده است کهکشان بهر تو آذین شده است عشق را همره این باد ببر خاک نفرین شده از یاد ببر زخم ها خورده زمین از پی نامردی دهر شهرها مرکز دردند و با مردم قهر من تو را پاک از این خاک برون خواهم برد سوی...
-
بی برگی
دوشنبه 17 اسفند 1383 20:17
آبان ماه ۱۳۴۵ شیراز درختی خشک و عریانم کجا بیم از خزان دارم؟ به صحرای جنون تنها و بیکس آشیان دارم فرو افتاد و خشکیدند شاخ و برگ امیدم فغان و ناله ها امشب من از این آسمان دارم زمین وا مانده از بیهودگی در پشت افکارم به یاد عزت بکری که من در کهکشان دارم چو با بی خانمانی عادتی دیرینه من دارم سرودی خوش برای مردم بی خانمان...
-
یلدا
دوشنبه 17 اسفند 1383 20:12
سروده شده در شب ۳۰ آذر ماه به مناسبت شب یلدا داراب طول شب تنها خزیدم در شکاف یاد تو وه چه زیبا بود جایم در خراب آباد تو
-
به انتظار تو دیشب ستاره باران بود
دوشنبه 17 اسفند 1383 20:11
**به انتظار تو دیشب ستاره باران بود** داراب دی ماه 82 گذشــت آنکه مـــرا جای کنج زنــــدان بود خوراک روز و شبم درد و داغ هجران بود کنون که می روم از شهر دردها ای کاش به جای غصه لبم همچو غنچه خندان بود چه حــرف ها که شنیدم ولـــی ننالیدم چرا که دور زمان بر مراد نادان بود در آسمان دو چشمان بسته بر در من به انتظار تو...
-
مصیبت نامه ی بم
دوشنبه 17 اسفند 1383 20:05
باز تنهایی صدایم می کند داراب ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۳ باز تنهایی صدایم می کند بند زندان یاد پایم می کند عدل بی انصاف برد از من قرار تا نمیرم کی رهایم می کند سینه را دادم به دست ناله ام ناله را دانم دوایم می کند لاله صحرا چو بیند ناله ام شب ز سوز دل دعایم می کند باد تا هستم در این زندان به بند گوش بر شکر خدایم می کند چون...
-
هرچه از هیچ نوشتید
دوشنبه 17 اسفند 1383 20:04
این شعر را به یاد سهراب سپهری در مورخه جمعه ۱۲ دی ماه در داراب سرودم : روی این شعر بخوانید و تمامـم بکــنید هرچــه از هیچ نوشتید به نامــم بکــنید روشنایی به شمــا باد مبــارک هر روز آب تاریکــی خود جـرعه جــامم بکــنید نان به تنهایی خود روزی درویشان است سبزی بــودن خــود همره شامـم بکــنید نیست پاسخ به شما ظلم گرایان...
-
طرب آهسته می گرید
دوشنبه 17 اسفند 1383 20:01
داراب دوم مرداد ماه ۱۳۴۵ ندارد جغد در ویرانه این تاریک شبهایی که من دارم نمی گوید ثنایش هیچ کس جز این دو لب هایی که من دارم همه شب تا سحر چــون کــوره مـی سوزم ز هجــرانش طبیبا کی توانی داد تسکین درد و تب هایی که من دارم کـــدامین باغــبان از نخــــل خـود دســتی تهــی دارد؟ که می گیرد ز نخل قامتش شیرین رطب هایی که من...
-
زن نگیر
دوشنبه 17 اسفند 1383 19:56
گرگان اسفند ماه ۱۳۵۲ یکی از دوستان در زمان دانشجویی در سال ۱۳۵۲ که در خوابگاه دانشکده منابع طبیعی با من بود و بسیار هم با هم صمیمی بودیم از من خواست که چون در شهرستان بم در استان کرمان قصد ازدواج دارد قطعه شعری برای دعوت کارت عروسی برای او بسرایم من هم قطعه زیر را سروده به او دادم ولی اگر می دانستم سی سال بعد بم با...
-
میرم از اینجا
دوشنبه 17 اسفند 1383 17:10
این شعر را در نیمه دوم بهمن ماه ۸۲ در داراب سرودم و تقدیم تمام دوستان بیننده خود می کنم گوارای وجودشان باد دست پرورده تنهایی من : همره تنهایی خود میروم ازاینجا باد سحر می بردم سیرم از اینجا بار ســفر بســــتم و آمـــاده رفتن در قفسی ساکت و دلگیرم از اینجا بهر گناهی که نکردم من و تقصیر توبه کنم توبه تقصـیرم از اینـــجا...
-
زنگ خطر
دوشنبه 17 اسفند 1383 17:08
این شعر را در دی ماه ۶۶ در داراب و بعد از استعفای خود از کار دولتی خود سرودم و تقدیم دوستان و همکارانم می نمایم که مرا با سردی از خود رنجانده و باعث گردیده اند که من نتیجه سی سال تحصیل و سابقه خدمت خود را ندیده گرفته و بدون گرفتن ریالی از سر راه آنها کنار روم و این شعر نیز تضمینی از یک غزل معروف استاد شهریار بوده که...
-
معرفی نامه
دوشنبه 17 اسفند 1383 17:07
بازدید کنندگان عزیز سلام از اینکه مورچه ای را به خانه خود دعوت فرموده اید احساس غربت می کنم و غریب نوازی شما گمنامیم را آبیاری می کند و دستان بی توانم را به دیدن خواب توانایی می فرستد درود من نثار شما باد... نظاره گر عزیز خوش آمدید. من فتاح بحرانی متولد سپیده دم روز هفتم تیر ماه ۱۳۲۵ هستم. در شهر داراب متولد شده و...
-
من قرار است که فردا بروم
دوشنبه 17 اسفند 1383 17:06
نوروز ۸۳ داراب من قرار است که فردا بروم دوستانم همه دورم جمع اند باد و مهتاب و سکوت همه دورم جمع اند عکسی از پنجره بسته دیوار تنم تا ابد روی دل مردم تنها باز است در اتاقم مهتاب زیر گلهای پتو لای تنهایی من در خواب است سال نو آمد و رفت هیچکس دست من خسته به گرمی نفشرد جز مهتاب
-
کیفر اثر نظام هستی است
دوشنبه 17 اسفند 1383 17:04
مرداد ۷۹ داراب روزی که زمین حاج گم شد از بی خبری راهی قم شد بگرفت ره دیار مجنون می زد ز گناه خیمه در خون گفت این چه ولایتی است بلخ است اوقاتم از این دیار تلخ است من حاجیکی عیال وارم راکد شده از نزول کارم هرجا که دو نبش بینم از دور یادی کنم از دو نبش منصور دیوانه من از مرگ زمینم در کوچه غم گوشه نشینم بنما فرجی به حال...
-
وقتی سکوت شهره آفاق می شود
دوشنبه 17 اسفند 1383 17:04
۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۳ داراب آخر زمان طاقت من طاق می شود وقتی سکـــوت شهره آفاق می شود با دستبند حــوادث دو دســـت مـــن بر سینه ام نهاده و سنجاق مـی شود زخم عمیق فاجعه در انجماد من با صیقل زمانه چـه براق می شــــود در کاروانسرای زمین جای من نبــــود یک شب برای تجربه اتراق می شود تا یادگار بماند از این خســـته پیش تو برگی...
-
باز تنهایی صدایم می کند
دوشنبه 17 اسفند 1383 17:02
داراب ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۳ باز تنهایی صدایم می کند بند زندان یاد پایم می کند عدل بی انصاف برد از من قرار تا نمیرم کی رهایم می کند سینه را دادم به دست ناله ام ناله را دانم دوایم می کند لاله صحرا چو بیند ناله ام شب ز سوز دل دعایم می کند باد تا هستم در این زندان به بند گوش بر شکر خدایم می کند چون بمیرم در قفس صیاد من شاخه ای...
-
قصه ی مظلومی ما
دوشنبه 17 اسفند 1383 17:00
داراب سال ۸۲ زبری دست من از سختی داس و تبر اســــت نرمی دست تو از غارت بس سیم و زر است دامــــن نام تــــو آلـوده بدنامــــی هــــاســــت دامن پاک من از خون دل و دیده تـــر اســـت سنگ ها می خورد از کودک ولــگرد زمـــان هر درختی که وجودش همگی بار و بر اســت شور و شر کرده به پــا قـــصه مظلومـــی مـــا گوش های کر تو...
-
شب به ویرانی ویرانه نگاهم نگرید
یکشنبه 16 اسفند 1383 20:55
داراب ۶ خرداد ۱۳۸۳ شب به ویرانی ویــرانه نـــگاهم نگریـــد روز افتاده به چاهم چو به چــاهم نـــگرید آه آوردم و این ناله مـــن پیـش شماســـت روی آوردن ایـــن نـــاله و آهـــم نگریـــد بس که در راه عبث چشم به ره دوخته ام آب در چشم من خسته به راهم نگریــــد تا ببینیــد سیه کـــــاری آن دیـــو سیـــاه رفته در شعر من و روز...
-
جنگ افتاده میان دو پریشان شاید
یکشنبه 16 اسفند 1383 20:48
داراب ۱۵ خرداد ۸۳ باد مــــی آید و بـــاران شــــاید می برد هوش سر باده گساران شاید دست و پا بسته من کنـج قفــــس می رود همــره یــــاران شــــاید آســمان بود و مــــن و تنــــهایی کردمش شـهر چراغــــان شـــاید در قفس بال و پرم بستــــه ولــی می پرم همـــره مرغــــان شــــاید آب آورد و مــــرا تــــازه نمــــود...
-
شکل تنهایی کشیدم روی تن
یکشنبه 16 اسفند 1383 20:46
۲۵ خرداد ۱۳۸۳ داراب یــاد تو بــود و تـــن تـــنــهای مـــن زنده بـــودم روزگـــاری در کفـــن من سخن گفتن ز یادم رفتــه اســـت دوختم لبــهای ساکـــت از ســـخــن گل جدا کــردم ز گلـــبرگ و جـــدا ریـختم بر پـــای آن گـــل پیروهـــن دانــه ای پاشـــیدم از گـــل واژه ها جمع کردم مرغــکان را در چـــمن تن جدا کردم مــن از...
-
می روم با دست خالی از کنار بودنت
یکشنبه 16 اسفند 1383 20:44
داراب ۱۳ تیر ماه ۱۳۸۳ یادی از زاد روز تولدم هفتم تیر ماه : باز اینحا ماندی و امشب نگاهم مــی کنی بی گـــناهم من نـگاه بی گناهم مــی کــنی آمدی امشب که تنها بگذری از دود و آب ماتمی دارم نگاه اشک و آهــم می کـــنی می روم با دست خالی از کنــار بودنـــت آبی از دست تبرک خیر راهـم می کنـــی مــن پناه آورده ام چندی است در...
-
نخواهم سرود و نخواهم نوشت
یکشنبه 16 اسفند 1383 20:41
دوم مرداد ماه ۱۳۸۳ داراب زمانی ز دنیــــا جدا گشــــته ام جدا من ز چون و چرا گشته ام ندیدم به دنیا غریبــی چو خــــود که بیگـــانه با آشــــنا گشــــته ام نبیند ریاکـــاری از مـــن زمـــین که من در هوا بی ریا گــــشته ام نوایـی ندارم ز آهنــــگ خـــوش که در بی نوایـی رها گشــــته ام خدا را ندیـــدم عــــیان در بـــرم...