وای تو وای همه وای همه وای تو بود

داراب ۱۵ مرداد ماه ۱۳۸۳

یاد آن روزی که دراعمــاق دل جـــــای تو بــــود

روی چشمم روز و شب گلدسته پـــــای تو بــــود

هر طرف سر می زدم ابری ز ابریشم بــــه پــــا

روی دوشم رشته زلف ســــمن ســــای تو بــــود

وای می کردی اگر امروز می دیدی به خــــواب

وای تو وای همـــه وای همــــه وای تــــو بــــود

ســــالــــها در خانــــه مهـــمان عروســــی غـمم

حکم قتل خانگی با مهر و امــــضای تــــو بــــود 

دوختم من جامه ای از شعر و پوشاندم بــه بــــاد

جامــــه ام انــــدازه انــــدام زیبــــای تــو بــــود

موج می زد اشک من طوفانی از غم شد بـــه پا

قایـــقی وارونه در امــــواج دریای تــــو بــــود

می زدم سر را به سنگ و ناله می کردم ز درد

هرکجای خانه را دیدم کـــه مـــأوای تـــو بـــود

می تراشد ســــینه ام فتــــاح غـــم آبـــاد دلـــت

هرکه را دیدم غمـین از غربت نــــای تو بــــود

پشت یک ثانیه

داراب ۳۰ شهریور ۱۳۸۳

پشت یک ثانیه

پنهان بودم

تو مرا

دیدی و باور کردی

دستم از ثانیه ها

پر گل بود

چنگ انداخته

پرپر کردی

وداع

پانزدهم اردیبهشت ۴۵ داراب

روم زین شهر و می بوسم قد چون سرو یارم را
منم محکوم و وقت مرگ بوسم چوب دارم را
سرا پا آتشم هنگام رفتن وای بر حال دل زارم
مگر مرگ آید و کوتاه سازد این شرارم را
بهار و بلبل و ساقی نمی سازد مرا خوش دل
بهار روی تو خوش رنگ می سازد بهارم را
به من رخصت دهید ای همرهان تا بینمش یک دم
کنم رنگین ز خون دل سر و روی نگارم را
شرار آتش عشقت که در دل می زند شعله
از آن ترسم بسوزاند گل سنگ مزارم را
روم از شهر تو بیرون و اما کی رود از دل
خیال نرگس عاشق کش سیمین عذارم را
چنان با عشق تو مشغول گشتم ای کمان ابرو
که گم کردم در این دنیا کس و کار و تبارم را
شبی در عالم رویا بدیدم عشق خود گفتا
برو دیگر نکن اندیشه شهر و دیارم را
پرستارانه بازا بر سر بالین من امشب
ز روی ماه خود روشن بگردان شام تارم را
تو «فتاح» رو صبوری پیشه کن زین عشق سوزانت
ز دل بیرون بکن اندیشه بوس و کنارم را

عطر و بوی تازه دارم

شیراز سال ۵۴

من گل خشکم
ولیکن عطر و بوی تازه دارم
در سکوت شهر گمنانی
هزار آوازه دارم
عطر و بوی تازه دارم

کنار چشمه ی یاد تو

گرگان سال ۵۲

نگاهم در افق ها تاب می خورد
سیاهی سینه ی مهتاب می خورد
کنار چشمه یاد تو دیشب
خیالم قطره قطره آب می خورد