باران چه خوش می بارد

**باران چه خوش می بارد**


زمستان سال ۷۷ اسارتگاه عادل آباد شیراز و به یادبود آن شب بارانی در دی ماه که مادر مهربان ابر اسب سپید شعرم را با لالایی خود به روی دستانم به خواب برد:


باران چه خوش می بارد امشب روی احساس بلندم

دردی نـــــدارم از فراغــــــــــت تا بگـــــــــویم دردمندم

با یاد رویت در دل امـــــشب کرده ام روشــن چراغی

تنهایی و تاریکــــی افـــــتادست امشب در کـــــمندم

بیهوشـــــم از احـــــــــساس پاک فــــطرت خـــــویش

تنها خدا داند که مــــــن دیـــوانه ام یا هــــــوشمندم

در حـــــــــسرت یـــــــــک آخ ســـــوزانــم دلـــــــش را

زندان اگــــر امــــــشب بســـــوزاند تــــــمام بند بندم

گــــــــر وا کــــــــند صـــــــیاد قــــــفل این قـــــــفس را

مـــــن خــــــود در زنـــــــدان به روی خـــــــویش بندم

اهــــــریمن قـــــانون نگاهـــــم می کـــند با یکه تازی

با گـــــریه مــــــن بـــر ظلم اهـــــریمــــــن بخـــــــندم


از فتاح بحرانی

http://fbahrani.blogsky.com

سهراب و گلنار

شیراز تیر ماه ۱۳۴۵

گلنار می گوید:

شبی گلنار در بستر فرو خفت

به مژگان اشک بارید و چنین گفت

غمی عشقی بسوزد استخوانم

کجا پنهان کنم سوز نهانم؟

سراسر سینه ام گلگون ز خون است

کجا داند کسی حالم که چون است

همه روزم سیه چون شام بادا

سراسر سینه ام خون فام بادا

خدایا امشبم را روز گردان

مرا چون بخت او پیروز گردان

خدایا با تو است امشب خطابم

که در عشقش همه در پیچ و تابم

برون کن از دلم این عشق جانسوز

به تنگ آرد مرا این شام و این روز

خداوندا عطا کن صبر بسیار

پرستاری نما این قلب بیمار

شبان روزان دلم در آه و زاریست

همه شب کار من بیمار داریست

منم دوشیزه ای معصوم و غمناک

نگیرم دل ز او جز در دل خاک

منم محنت کش گم کرده راهی

غمم از گردش چشم سیاهی

دو چشمانش شراب هستیم داد

لبانش آفت سرمستیم داد

کمان ابرویش چون تیر اثر داشت

سرو رویی که آن نازک کمر داشت

خداوندا تو دیدی زاریم را

غم و درد و تب و بیماریم را

خداوندا نکردم من گناهی

که دل دادم به چشمان سیاهی

خداوندا بگیر از من دلم را

و یا آسان نما این مشکلم را

خداوندا تو سهراب آفریدی

دو ابرویش چو محراب آفریدی

خداوندا تو او را کرده ای طاق

ز رویش خیره گشته روی آفاق

به دست غم سپردی قلب زارم

ز دست او سیه شد روزگارم

از زبان سهراب :

چو سهراب این شنید از غم بر آشفت

به زاری با خدای خود چنین گفت :

منم دل داده ای از درد خسته

که از غم بر دلم گردی نشسته

تو رحمی بر دل مجنون ما کن

تویی مشکل گشا دردم دوا کن

رخ او را تو زیبا آفریدی

برای آفت ما آفریدی

همه روزم چو مویش تیره گشته

غم عشقش به جانم چیره گشته

جز او دیگر نخواهم کس در این شهر

به جز او کس نمی بینم در این دهر

ندارد ساعتی این دختر آرام

که از معشوق گیرد لحظه ای کام

من و او هر دو از یک چشمه آبیم

من و او هر دومان در پیچ و تابیم

من و او هر دو از یک جرعه مستیم

حجاب عشق خود را ما شکستیم

شنیدم آمده بیرون ز خانه

به عزم سیر در دشت و کرانه

دوان آهسته بر سویش دویدم

لب چشمه به محبوبم رسیدم

تنی چون گل به دست باد داده

به فتاح شاعری را یاد داده

برون کرده ز تن زرین جامه

که وصفش کی برون آید ز خامه

سراپا قامتش چون نور بودی

دو چشم من در آنجا کور بودی

در گلشن به رویم باز می گشت

چو آن نازک بدن در ناز می گشت

بیامد آن بت طناز در پیش

مرا با ناز خود می کرد دل ریش

مرا انداخت اندر دامن خود

برون کردم ز تن پیراهن خود

لبانم را نهادم بر لبانش

سراپا بوسه دادم تا زبانش

دو تایی مست بودیم از غم عشق

روان بودیم هردو در پی عشق

دو دستش حلقه بر دور تنم بود

طناب گیسویش بر گردنم بود

شبانگاهان که عزم آمدن شد

مرا زهر فراغش در بدن شد

از آن دیدار نیک شامگاهی

ندیدم دیگرش حتی به راهی

من او هر دو با عهد کردیم

که حتی لحظه ای بی هم نگردیم

لکه خون

 مهر ماه ۸۲ بیمارستان M.R.I شیراز قطعه شعر زیر را که ناتمام می باشد بعد از عمل در بیمارستان سرودم و امیدوارم درد بتواند به من اجازه دهد که بتوانم آنرا تکمیل کنم :

چهار روز است که در درد خودم غوطه ورم

خون غم در فوران است در اطراف سرم

لکه خونی که فرو رفته به پیراهن بیماری من

می کند ناله و فریاد چه شد همسفرم

در اینجا من بی مناسبت نمی دانم که تشکری از کلیه دوستانم که در انجام اعمال جراحی و بعد از عمل با دقتی انسان دوستانه به مداوای جسم درهم کوفته ام پرداخته اند تشکر نموده و از آنها قدردانی کنم و خدا را ناظر اعمال خدایی آنها بدانم :

۱- از استاد فرزانه دکتر کریم واعظ زاده ( استاد دانشگاه شیراز) که با پنجه های سحرآمیز خود جراح اولیه من بود .

۲- استاد فرزانه دکتر محمد مهدی شفیعی که بعد از عمل اولیه جراح دوم من بود و ایشان با حذاقت و استادی بشردوستانه ای به مداوای درد دوم من که از جراحی اول حاصل شده بود اقدام فرمودند . به هر حال تن دردکشیده و دردمند من که سالهاست با درد آشناست طعم دردی دیگر را چشید که هنوز هم از آتش آن درد می سوزم و امیدوارم با دعای دوستان بهبودی یابم در پایان از دوست و همشهری عزیزم ریاست محترم بیمارستان M.R.I شیراز جناب دکتر محمد رضا خشنود که وجودش باعث تسلایی برای بیماران و همشهریان گردیده تشکر و قدردانی نموده و از خداوند بزرگ موفقیت این عزیزان را خواستارم در پایان نمی توان محبت های سرشار پرستاران جراحی مردان این بیمارستان را فراموش کرد دعای خیر من و همه دردمندان نثار راه این عزیزان شب زنده دار باد.

با تقدیم احترام جان نثار شما فتاح بحرانی

مادرم منتظر است

داراب ۲۵ آبان ۸۲

مادرم منتظر است

پشت یک گلدانی

 که پر از غربت تنهایی بیمار من است

سطلی از حادثه

پر کرد زمان

ریخت بر ساقه نمدار پر از خلوت من

شکمم دوخته شد با نخ ابریشم شعر

یادبودیست که از درد در آن کاشته اند

اسب باد آماده است

آمبولانسی است

که تنهایی من را

به فضا خواهد برد

مادرم می بیند

امشب از پنجره باغ مرا خواهد برد

مادرم آمد و رفت

روزگارم را دید

بر خلاف هر روز

او دگر گریه نکرد

آفرین بر مادر

دست بیمارستان است

پای من دوخته بر پنجره کوچک دیوار اتاق

مادرم منتظر است

و مرا خواهد برد

یادبودی که ز من می ماند

لکه خونیست به دیوار اتاق

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گریه می کردم غمم را پاک می کرد اشک من

غربتم را شانه می زد خاک می کرد اشک من

بر باد سوار

۱۵ آذر ماه ۸۲ داراب

باد آهسته صدا کرد مرا

گفت برخیز و بیا

دوش من میل سواری دارد

میل دادن به تو یاری دارد

اسب تنهایی تو زین شده است

کهکشان بهر تو آذین شده است

عشق را همره این باد ببر

خاک نفرین شده از یاد ببر

زخم ها خورده زمین

از پی نامردی دهر

شهرها مرکز دردند

و با مردم قهر

من تو را پاک

از این خاک

برون خواهم برد

سوی افلاک دگر

غیر زبون خواهم برد

پر زد آن باد سبک سیر

و مرا با خود بود

زخم هایی که به تن بود

به آینده سپرد