در خزانم

جمعه ۲۲ مهر ماه ۴۵

در بهار زندگی چون بلبلی اندر خزانم

سر به زیر پر کشم تا قطره اشکی فشانم

در تمام عمر من هرگز به خود شادی ندیدم

وقت جان کندن بود آنگه که بینی شادمانم

اشک از چشمان بی احساس جلادم بر آید

بعد مرگم گر بخواند گوشه ای از داستانم

من اگر نالم ز بخت تیره خود ناله دارم

کار گردون و زمانه نیست گر من بی نشانم

ازپریشان حالی و ناکامی و بی تابی من

دشمنان خوشحال و ریزند اشک حسرت دوستانم

این تو هستی زهره که اندر ظلمت شب های بی مه

خندی و از شوق ریزی بوسه هر دم بر لبانم

عکس تو

عده ای از بینندگان خوبم چه از ایران و چه از خارج از ایران گله مند هستند که چرا من دیر دیر شعر به سایت می دهم حق با این عزیزان است همان طوری که قول داده بودم خوشحالم که زنده ام و توانستم به قولم عمل کنم و این قطعه را تقدیم به دوستان بسیار عزیز خود کنم:

شهریور ماه ۸۲  داراب

عکس تو روی کمد غرق غبار است هنوز

خار بر چشم من خسته سوار است هنوز

دوش از اشک پی عکس تو جا می زده ام

دیده ام زان می دوشینه خمار است هنوز

پای عکس تو عجب ثانیه غم می بارد

چرخ گردون زمان ثانیه بار است هنوز

هرکه را تاب تماشای بلندی باشد

تن صد پاره من بر سر دار است هنوز

با بهار از بر من رفتی و تنها ماندم

لیک از بوی تو این خانه بهار است هنوز

پر کند اشک من آن گودی سبز و غمناک

جای پای تو که در زیر چنار است هنوز

جای خالی تو اکنون بر تنهایی من

شبه گنگی و یک نقطه تار است هنوز

می کنم حمل و برم تا به گلستان سخن 

روی دوشم که دو صد فاجعه بار است هنوز

عاشق زار ببین در طلب روز وصال

بهر جان دادن خود لحظه شمار است هنوز

زیر تنهایی من

سحرگاه روز ۲۵/۶/۸۲ داراب

زیر تنهایی من

خطی بکش

بر باد ده زلف

پریشان سخن را

پشت زندان کلامم

آفرینش مات مانده

پای لحظه زخم خورده

بی نهایت

تا ابد

هی هات مانده

بر باد ده تو تربت

به یاد شب های همیشه چون روز برلین

نوامبر ۱۹۸۵ برلین . آلمان شرقی

مادر بده پیامی بر باد ده تو تربت

اینجا صدای زارم بگرفته رنگ غربت

می میرم از فراغت با دست خالی از تو

کس نیست تا بگرید اینجا برای مردت

شانه

مرداد ۴۵ شیراز

شانه گشتم روی چین زلف زیبایت نشستم

شمع سوزانی شدم درتیره شبهایت نشستم

تا مرا هر لحظه از مژگان به دامان برنشانی

اشک غم گشتم درون چشم شهلایت نشستم

تا که از لب های میگون تو دل کامی بگیرد

جام می گشتم به روی لعل لبهایت نشستم

زیر آن کاج کهن در گوشه باغ قدیمی

رفتم و با اشک خونین بر سر جایت نشستم