تقدیم به پاپ بندیکت شانزدهم که مجسمه صادقی از عیسی بود ...
داراب 9 تیر 92
خروش غربت دریای بیکرانه عیســــی بود
به روح قدس خدای یگــــانه عیسی بــــود
هنوز می شنوم من صــدای سبز صـــلیب
که آخرین ترانه به گوش زمانه عیسی بود
ســـتاره وار نشسته به شـــام محـــرومان
برای مــردم محروم عاشقانه عیســی بود
بزن به صورت نیلوفرش تو صــــد ســــیلی
که در هــوای شـــب تازیانه عیــــسی بود
خـــراب کــــی شود این ســاختمان عظیم
بـــنای یادبود نــوازشــــگرانه عیـــسی بود
ســــــــروده خــــداونــــــد آیــــه ای از نــــور
کــه آیه داده به دست زمانه عــــیسی بود
تبرک است شبی خواب چــــهره اش دیدن
که دیدن شب مهتاب جاودانه عیــسی بود
ســــلام ما به تو ای مــــهربان سکـــوت ابد
ســــکوت صادق عمق زمــــانه عیسی بود
به عمق روح بشر رفته ای نشستی خوش
رفیق شـــام شـــب شاعرانه عیـــسی بود
فتاح بحرانی
سلام شعر متفاوت و جالبی بود. استاد نمی دانم چرا شعرهایت از حس و حال آرامبخشی خاصی برخوردار است.