18 مرداد 91 داراب
یاد آن کوچه که در حسرت یک عابر دانا مرده
خـــــاطراتی که به جـا مانده در آن افســــرده
ســـــالها بـوده که از کوچه کســـــی یاد نکرد
شاید این گـــرگ زمان کوچه و عـابر خـــــورده
رفته یاد همه کــــس از دل گمکوچه شــــــهر
نام نفــــرین شـده ماست که جـــــان در برده
با ســــخن گفتن ما فاجــــــعه ای برپا شـــــد
شــــــاخه ســــبز قنـــــاری سخـــــن پژمـــرده
خـــــاک نمــــناک سر کوچه چه بویــــــی دارد
باد بـــــویی که پراکــــــنده و با خـــــــود بـــرده
درد بیــــــــداری عابر همه پاشـــــیده به سنگ
عطر یاســـی است که خـــــالی شــده از هر دُرده
کوچه
کوچه پلی ست ارتباطی میان دو دنیا
همچون پنجره با این تفاوت که
از کوچه باید گذشت برای رسیدن به دنیای دیگر
اما پنجره را باید باز کرد.
و اما کوچه ی شما...
جالب نیست بودن چنین کوچه ای در واقعیت؟
از آن بگذری و به جا بماند آنچه که می خواهی
خاطراتی که ذهنت را پر کرده
کاش من هم چنین کوچه ای را می یافتم