سقف آسمان

تقدیم به هنرمندان و هنردوستانی که در اینترنت به دنبال هنرند

سال ۸۱ داراب

شب ساکت و سقف آسمان کوتاه است
بر پهنه دشت رد پای ماه است
هر ثانیه از ستاره ای می پرسم
تا خانه دوست چند ساعت راه است؟

روی هر دستی نوشتم یادگار خویشتن

دی ماه ۷۷ داراب

با شما می گویم امشب حال زار خویشتن
قصد دارم ترک گویم من دیار خویشتن
بر نچیدم در جوانی غنچه ای از باغ وصل
تا به تاراج خزان دادم بهار خویشتن
نیست بر خاک شهیدان حاجت شمع و چراغ
شمعم و می سوزم امشب در مزار خویشتن
عشق را در مکتب عرفان بیاموزد ز من
هرکه چون من عاشقی سازد شعار خویشتن
همچو شمعی پای تا سر جمله آتش گشته ام
می کنم دردانه اشکم نثار خویشتن
دیگران با دام و زنجیر آورند آهو به چنگ
با قلم من صید خود کردم شکار خویشتن
سیل جوشان سرشکم امشب از دامن گذشت
ساختم دریایی از خون در کنار خویشتن
هم زبانی کو که گویم داستان اشتیاق؟
می گریزم چون غریبم از دیار خویشتن
می گذارم سر به صحرا می کشم آتش به شهر
من اگر با غیر بینم گل عذار خویشتن
نیست شاعر هرکسی بیتی سراید بی هدف
ارث بردم شاعری را از تبار خویشتن
زنده و جاوید می مانی تو اکنون تا ابد
چون غزل های ترت کردی حصار خویشتن
خون خود را جمله بخشیدم به جلادان شهر
روی هر دستی نوشتم یادگار خویشتن

چه زجرها که کشیده ام

سال ۷۶ داراب

گذشت آنکه مرا جای کنج زندان بود...
خوراک روز و شبم درد و داغ هجران بود
کنون که می روم از شهر دردها ای کاش
به جای غصه لبم همچو غنچه خندان بود
چه زجرها که کشیدم ولی ننالیدم
چرا که دور زمان بر مراد نادان بود

باغ من و باغ خدا

سال ۶۷ داراب

میان باغ من و باغ سبز خدا
کبوتران همه دانند
یک وجب راه است

نام پاک پدرم

سال ۶۷ داراب

نام پاک پدرم روی علف ها مرده
بره شعر من آن تازه علف را خورده