روم زین شهر و می بوسم قد چون سرو یارم را منم محکوم و وقت مرگ بوسم چوب دارم را سرا پا آتشم هنگام رفتن وای بر حال دل زارم مگر مرگ آید و کوتاه سازد این شرارم را بهار و بلبل و ساقی نمی سازد مرا خوش دل بهار روی تو خوش رنگ می سازد بهارم را به من رخصت دهید ای همرهان تا بینمش یک دم کنم رنگین ز خون دل سر و روی نگارم را شرار آتش عشقت که در دل می زند شعله از آن ترسم بسوزاند گل سنگ مزارم را روم از شهر تو بیرون و اما کی رود از دل خیال نرگس عاشق کش سیمین عذارم را چنان با عشق تو مشغول گشتم ای کمان ابرو که گم کردم در این دنیا کس و کار و تبارم را شبی در عالم رویا بدیدم عشق خود گفتا برو دیگر نکن اندیشه شهر و دیارم را پرستارانه بازا بر سر بالین من امشب ز روی ماه خود روشن بگردان شام تارم را تو «فتاح» رو صبوری پیشه کن زین عشق سوزانت ز دل بیرون بکن اندیشه بوس و کنارم را
خیلی زیباست من دوست دارم با شما تبادل لینک کنم اما بلد نیستم اگر به گوئید چه طور حتما این کار را میکنم. به من هم سر بزن