وعده فردا

داراب سال ۴۵

ای یاد رویت روشنی بخش سیه شبهای من
هر شب به گردون می رسد گلبانگ یا رب های من
هر روز گویی می دهم کام تو فردای دگر
مردم ازاین فردای تو کی می رسد فردای من
ترسم زمینگیرم کند از زندگی سیرم کند
خاکسترم سازد ز غم این عشق پا بر جای من
امشب بیا بهر خدا پایی بنه بر کلبه ام
بنگر در این ماتم سرا شبهای وحشت زای من
گفتم که با نی سر کنم شبهای هجران تو را
غافل که ناید از دلم در نای من جز وای من
من گوهر یک دانه ام در کوی عشق افسانه ام
خوبان دنیا سر به سر هستند بس شیدای من
گفتم که از کویت روم شاید فراموشت کنم
غافل که در گیسوی تو بند است دست وپای من
فتاح برو در گوشه ای تنها و بی کس جان بده
رفتم نخواهم او شود در این جهان رسوای من
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد