وامانده خاکستر

داراب سال ۴۵


یاد رویت مرده در من ای بی وفا دلبر من
هرشب بلاها ببارد از دست تو بر سر من
سوزانده عشقت وجودم قلبم و جملگی تار و پودم
خواهمت همچو هندو دهی باد جمله وامانده خاکستر من
دل غمین می روم من ز کویت تا ابد دیده بستم ز رویت
می سپارم تو را من به اغیار ای بت شاد افسون گر من
بعد روی تو من بیقرارم گشته بی نور شبهای تارم
امشب اینجا بیا تا ببینی غرق در خون شده بستر من
چون ندادی به سویت تو راهم گور غم کرده ام حجله گاهم
تا به بالین قبرم بیاید ناله ها سر کند مادر من
بی تو با سوز غم هم نبردم باشد گواهم این ه سردم
باور نداری بیا بین امشب اشک دو چشم تر من
مرده را میکنم زنده گاهی گر بر او افکنم من نگاهی
کار عیسی کند ای خلایق این دو چشمان افسون گر من
اشک ریزان ز «فتاح» کنی یاد با دلی خسته و سرد و ناشاد
گر تو روزی بخوانی سیه دل این همه شعر چون شکر من
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد